دنیای نوجوانان

قصه کودکانه: هر کاری که پیرمرد بکند همان درست است

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-هر-کاری-که-پیرمرد-بکند-همان-درست-است

این قصه را وقتی‌که بچه بودم برایم تعریف کردند و حالا من می‌خواهم آن را برای شما تعریف کنم. باور کنید، هر بار که این قصه را می‌شنوم، احساس می‌کنم شیرین‌تر و جذاب‌تر شده است، چون قصه‌ها هم مثل خیلی از آدم‌ها هرچه از عمرشان می‌گذرد، قشنگ‌تر و دوست‌داشتنی‌تر می‌شوند.

بخوانید

قصه کودکانه: لباس جدید امپراتور || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-لباس-جدید-امپراتور

در زمان‌های خیلی قدیم امپراتوری زندگی می‌کرد که علاقه عجیبی به لباس داشت. طوری که تمام دارایی خود را در این راه خرج می‌کرد. او هرروز لباس تازه‌ای می‌پوشید و از هیچ لباسی بیشتر از یک‌بار استفاده نمی‌کرد.

بخوانید

قصه کودکانه: قرص نان || یک داستان ترسناک از هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: قرص نان || یک داستان ترسناک از هانس کریستین اندرسن 1

دختری بود به نام «اینگه». او بااینکه دختربچه فقیری بود، اما بسیار مغرور و گستاخ بود. به قول قدیمی‌ها یکی دو جای کارش ایراد داشت. وقتی‌که اینگه بچه کوچکی بود، مگس‌ها را می‌گرفت و بال‌های آن‌ها را می‌کند. بزرگ‌تر که شد، سوسک‌ها را می‌گرفت

بخوانید

قصه کودکانه: گراز برنزی || هانس کریستین اندرسن

قصه-های-هانس-کریستین-اندرسن-گراز-برنزی

در کشور ایتالیا و در شهر فلورانس، میدانی است به نام «گراندوکا». در فاصله‌ای نه‌چندان دور از این میدان، خیابان کوچکی است که به گمانم نامش «پورتاروسا» است، کمی آن‌طرف‌تر مقابل بازار کوچک سبزی‌فروشان، فواره برنزیِ یک گراز قرار دارد که براثر مرور زمان سبز و کدر شده است.

بخوانید

قصه کودکانه: کفش‌های شانس || افسانه آه و سفر در زمان

قصه کودکانه: کفش‌های شانس || افسانه آه و سفر در زمان 2

یکی بود یکی نبود. دو تا پری بودند، یکی جوان دیگری هم پیر. پری جوان همیشه شاد بود و پری پیر غمگین و اندوهگین. شبی پری‌ها به یک مهمانی شام رفته بودند. آن‌ها توی اتاقی که کفش و کلاه و چتر را می‌گذارند، نشسته بودند و باهم صحبت می‌کردند.

بخوانید