تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مجموعه-ترانه-های-یغما-گلرویی-دفتر-هفتم--بخش-اول

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی / دفتر هفتم / رقص در سلول انفرادی / بخش اول

رقص در سلول انفرادی

مجموعه ترانه‌ها و اشعار یغما گلرویی

دفتر هفتم / بخش اول

به کوشش: امیر قربانی

مجموعه-ترانه-ها-و-اشعار-یغما-گلرویی-معرفی

***

دفتر هفتم در دو بخش ارائه شده است

بخش اول

بخش دوم

***

فهرست ترانه‌های دفتر هفتم / بخش اول

***

دنباله دار…

دنباله‌ی گیست مث ستاره‌ی دنباله دار!

نبودنت زندان قصر! آغوش تو جای فرار!

هر ناخنت ماه هلال! به سرخی پرچم چین!

بی تو مث مترسکم، میون یه مزرعه مین!

گیسای آوازم سفید! دستای شعرم سرد سرد!

تو کوچه‌های چشم تو، آوازه خونی دوره گرد!

وقتی به خواب من میای، آتیش میگیره بالشم!

بذار تو ایستگاه یه خواب، چشم انتظار تو بشم!

مثل همون خونه به دوش که چشم به راه ترنه!

دیوونه‌ی قدم زدن رو ریلای راه آهنه!

هم تن شدن با تو درست، مثل یه بازی با جنون!

جایی که این دریا میشه، همبستر آتیش فشون!

می سوزه شب، وقتی که با هرم چشات میشه شریک!

درس مث سیگار برگ، کنج لبای یه چریک!

با تو به فکر شورش ام! فکر عبور از شب مرز!

فکر مچاله کردنه، هزارتا اسکناس سبز!

وقتی به خواب من میای، آتیش می‌گیره بالشم!

بذار تو ایستگاه یه خواب، چشم انتظار تو بشم!

مثل همون خونه به دوش که چشم به راه ترنه!

دیوونه‌ی قدم زدن رو ریلای راه آهنه!

 

کبوتر

یه کبوتر سپیدم، به نوکم یه برگ زیتون!

خسته از پرواز ممتد، روی اقیانوسی از خون!

دیگه هیچ جایی نمونده، واسه ختم خسته گیهام!

هر کسی به فکر من بود، شد شکار تیربارون!

هر جا رفتم، برق چاقو، رو سر ثانیه افتاد!

خون آدما شتک زد، روی پیراهن جلاد!

پر پروازم بستن، توی هر شهر دیاری!

همیشه صدای شورش، بیصدا شد لب فریاد!

مقصد پروازم این بار، نه جنوبه، نه شماله!

مقصدم خود تو هستی! نگو آزادی خیاله!

شونه ت یه آشیون کن، برای شکسته بالیم!

مشتت گره کن! عاشق! نگو ما شدن محاله!

برای نفس کشیدن، صد دفعه نگو: اجازه!

خشم تو باید از این شب، برج خاکستر بسازه!

این تبسم سیاه بگیر از صورت جلاد!

طرف کبوترا باش! وقتی نیش چاقو بازه!

دربه درتر از ستاره، تو شب ابری دنیا!

زیر رگبار حقیقت، می‌پرم به سمت رؤیا!

دنبال جایی که خاکش، با حصار مرز غریبه س!

جایی که آدما نیستن، توی چنگ دیکتاتورها!

 

خاکستر ققنوس

با تو، با تو لذت قدم زدن تو دل جنگل کاج!

با تو، با تو اشتیاق ما شدن، تا سقوط تخت تاج!

با تو پیراهنی از بلور بارون، ابر دریا، اشک نور!

با تن تو ائتلاف یاس خون شیر ابریشم عاج!

با من اما یه ترانه زیر خاکستر ققنوس!

مرگ بی‌وقفه‌ی واژه، فقر گل، قحطی فانوس!

تپش مدام نبض تازیانه‌های هرزه!

با شبم، وفور دشنه، سیل خون، سلطه‌ی کابوس!

با تو، با تو پشت سر گذاشتن ساعتای یخ زده!

با تو، با تو رد شدن از قرق دیو دام عربده!

با تو، ریشه کردن شعرای ناب، توی باغ چه‌ی کتاب!

با نگاهت کهکشون روشن صد شب نیومده!

با من اما یه درفش یه سوار سر شکسته!

شاعری اسطوره مرده، با دلی به خون نشسته!

با تنم زخم تبار تن به افسانه سپرده!

قوم منتظر نشسته، با نگاهی پینه بسته!

گل وحشی! رام من شو، تا کفن پاره کنم باز!

من دعوت کن به چشمات، من تازه کن به پرواز!

بذار از معبر وحشت، برسم به عاشقانه!

پا بذار تو خواب من تا، همگانی شه ترانه!

 

سپور

یه سپور رو چمنای پارک شهر خوابیده!

کی میدونه توی این لحظه چه خوابی دیده؟

خواب یه دمپایی پلاستیکی واسه زنش!

با یه دس پیرهن گل دار که بپوشونه تنش!

خواب یه خونه‌ی نقلی بدون صابخونه!

با یه حوض کاشی که یه ماهی توش مهمونه!

واسه بچه ش خواب آبنبات چوبی دیده!

آخ! که این سپور عجب خوابای خوبی دیده!

کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نپره!

وقتی دستاش خالیه بهتره خوابش ببره!

اگه بیدار شه دیگه نه دمپایی، نه آبنبات!

نه یه خونه، نه یه پیرهن، نه یه حوض توی حیاط!

وقتی بیدار شه بازم می‌بینه دنیا لاله!

تنها همصحبت اون یه کیسه‌ی آشغاله!

دوباره صدای صابخونه می‌پیچه تو سرش!

حرفای زنش یادش میاد، با تنها پسرش!

پسری که دوس نداره مث اون سپور بشه!

با زنی که چپ راست میگه الهی کور بشه!

کاش که هیچ وقت دیگه از خوابای شیرین نپره!

هر کی دستاش خالیه بهتره خوابش ببره!

 

گل صورتی کاکتوس

نمی دونم تو نگاهت، عشقه، یا طلسم جادوس!

هم قشنگی، هم خطرناک! گل صورتی کاکتوس!

گاهی حضرت سلیمون، گاهی وقتا خود صیاد!

هر چی هست، هدهد قلبم، یهو تو دام تو افتاد!

این که رو به روت نشسته، یه کنیز کور کر نیست!

سرورم چرا به فکر هد هد شکسته پر نیست؟

وقتی بارونی چشمام، یه دم این جا نمی‌مونی!

بعد گریه م برمی‌گردی! آقای رنگین کمونی!

مرد من! حوای خسته، فکر یه آدم تازه س!

دیگه قبل هر گناهی نمیگه: آقا! اجازه س؟

لیلی کجاوه‌ی کج! حبس آشپزخونه ام من!

با یه مجنون دروغی، عمری همخونه ام من!

بگو تا به کی بمونم، پشت پرده‌های بسته؟

از قرنطینه رهام کن! خسته‌ام! خسته‌ی خسته!

چرا ارزونی دستات، کتکه جای نوازش؟

چرا حرف این اسیر نمی‌فهمی با نیازش؟

خط به خط شعر عذاب بخون از تن کبودم!

من کنیزک همیشه چشم گوش بسته نبودم!

مرد من! حوای خسته، فکر یه آدم تازه س!

دیگه قبل هر گناهی نمیگه: آقا! اجازه س؟

 

پل سرخ

رویید بود از لبت، یک غنچه‌ی گل سرخ!

با پای لب گذشتم، از روی آن پل سرخ!

سیرآب تشنه بودن، ویران یک آبادی!

در خلوتم تابیدی، با یک بغل آزادی!

از تو تماشایی‌ام، مثل گلدان چینی!

بی تو حضوری معیوب، یک سنگ بی سنگینی!

دستان تو نیلوفر، پیچیده بر صنوبر!

در این قفس آزادم، ای واژه بان آخر!

آتش‌ترین بانو! داغی بزن بر من!

با من سفر کن تا، آنسوی پیراهن!

در گیس تو شناور، عطر هزاران زنبق!

من مست یک ترانه، در بوسه یی معلق!

تو آمدی! پیدا شد، صد دریچه بر دیوار!

من را ببر به خواهش! من را ببر به دیدار!

دیدار تو تکراره، رگباری از زیبایی!

من را همیشگی کن، در این شب رؤیایی!

در سایه‌ی تو حل شد، یک کهکشان دلتنگی!

رنگین کمان عشقی، در برزخ بی‌رنگی!

آتش‌ترین بانو! داغی بزن بر من!

با من سفر کن تا، آنسوی پیراهن!

 

آتش فشون

من خود آتش فشونم! خود پیغمبر شک!

این که پیش تو نشسته یه جهانه! دخترک!

دست کم نگیر نگاه عشق التهابش

زانوهاش خم نشدن پیش خداهای کلک!

این که دستات میبوسه، دست دیو پس زده!

این که میمیره برات، هر روز به دنیا اومده!

این که پا به پای توس تو کوره راه گرگ میش،

واسه صدتا آدم گمشده مثل بلده!

من مث زلزله‌ام! شبیه طوفان طبس!

یاغی یاغی یاغی! دشمن هر چی قفس!

لاله‌ی وحشی عشقم تو کویر! اما نترس،

واسه اهلی شدنم بارون چشمای تو بس!

من سفر می‌کنم از من به تو، از تو به جنون!

می‌نویسمت نه با قلم، با قطره‌ی خون!

خوش دارم خودم ر زندونی کنم تو چشم تو!

قدر آزاده‌ترین برده‌ی عاشق ر بدون!

من دست کم نگیر! من آخرین شورشی‌ام!

دیگه عادتم شده معجزه‌های دم به دم!

کهکشونم ولی دوس دارم برات سایه بشم!

خوش به حال سایه یی که با تو باشه همقدم!

 

بی ریشه

از این بی‌ریشه روییدن، از این در سایه غلتیدن،

از این تکرار دل گیرم، بیا تا طعم بوسیدن!

بیا! هم رقص دورادور! بیا! رؤیای این شبکور!

که رنجور از سماعم من، از این با خویش رقصیدن!

ببر من را به سرسبزی، تو ای مفهوم بی مرزی!

که سهم برگ بارم نیست، در این گل خانه پوسیدن!

تو و خواب فراموشی، من با شب هم آغوشی،

من این بغض بی‌ساحل، تو و بی‌وقفه خندیدن!

نگو تقدیر من این بود، نگو عاشق شدن این بود،

هراس دوستت دارم، عذاب سیب را چیدن!

چه بی‌پرسش غزل بگذشت، چه ناغافل ورق برگشت،

دوباره گم شدن در خود، دوباره دیده دزدیدن!

دوباره مستی هر شب، دوباره سوختن از تب،

در این پس کوچه افتادن، در آن پس کوچه شنگیدن!

دوباره با تو دل دادن، دوباره از تو افتادن،

نشان آرزوها را، از آغوش تو پرسیدن!

دوباره دربه در بودن، خراب هر گذر بودن،

هجوم طعنه‌هایت را، به سمت قلب پیچیدن!

دوباره این شکستن‌ها، دوباره چشم بستن‌ها،

و از تو زخم خوردن‌ها، ولی از تو نرنجیدن!

کجایی سرو سرسنگین! بیا تا این شب غمگین!

که مثل پیچیک وحشی، پرم از حس پیچیدن!

 

مرد بارونی

وقتی که از گریه پرم،

راه میفتم، بی‌هدف توی خیابون!

خاطره هام میشمرم،

تک تنها، تو سرم صدای بارون!

تو کدوم پنجره میشه پی تصویر تو گشت؟

با کدوم ترانه باید از کنار تو گذشت؟

تو شب ساکت قصه، تو ر فریاد می‌زنم!

حتا بارون که نباره، مرد بارونی منم!

حس می‌کنم حروم شدم!

چیکه چیکه، دل من برات میباره!

قصه‌ی ناتموم شدم!

اما چشمام، تا ابد به انتظاره!

تو کدوم پنجره میشه پی تصویر تو گشت؟

با کدوم ترانه باید از کنار تو گذشت؟

تو شب ساکت قصه، تو ر فریاد می‌زنم!

حتا بارون که نباره، مرد بارونی منم!

 

آواز خاک

طوماری از خاکم، با مهر یک پوتین!

یک مزرعه وحشت، با بذر صدها مین!

تسلیم کابوس خوابی زمستانی!

تن تشنه‌ی کشف یک ابر بارانی!

هر سبزه ای رویید، وقف دروگر شد!

هر خوشه‌ی خشمی، یک باره بی‌سر شد!

من ماندم زجره، صد قرن بی‌برگی!

اجبار دیداره، هر لحظه گل مرگی!

بر صفحه‌ی جانم، ده مثنوی زنجیر!

هاشور گستاخ صدها کلاغ پیر!

در این نفس تنگی، کو رخصت فریاد؟

کو مهلت توفان، کو بیرق شن باد؟

بی تاب هجرت از دام فراموشی!

فانوس فریادم، در چنگ خاموشی!

محکوم آرامش، در این زمستانم!

اما در این پیله، دیگر نمی‌مانم!

رؤیای صد جنگل، در نبض من جاریست!

اتمام این لکنت، آغاز بیداری است!

از شخم هر شلاق، یک مشت می‌روید!

این رستن از رستن، افسانه می‌گوید!

یک باره می‌پوشم، شولای آبادی!

می‌روید از جانم، یک خرمن آزادی!

آغاز روییدن، ختم دروگرهاست!

میلاد هر طوفان، آرامش دریاست!

 

ناهمسفر

روزای خوب هفته،

هنوز یادم نرفته،

همون روزای رنگی، که دستای قشنگت میون دست من بود!

شبای یوسف آباد، پر از یه حس تازه مث عاشق شدن بود!

میون آسمون، دلامون خونه داشت!

نگاه عاشقم، رو ماه صورت تو خنده می‌ریخت، بوسه می‌کاشت!

تو اون پس‌کوچه ها، می‌خوندیم تا سحر!

ولی تنها شدم، تو پیچ تاب جاده، جام گذاشتی! ناهمسفر!

برای من هنوزم بدون یوسف آباد، تموم دنیا هیچه!

می دونم تا همیشه توی تاریکی شب، صدام اون جا می‌پیچه!

روزای خوب هفته،

هنوز یادم نرفته،

همون روزا که قلبم، تو چشمای تو گم شد، مث ماهی تو دریا!

بهم گفتی که دستت، تو دستم مونده گاره، من بردی به رؤیا!

برای من هنوزم، بدون یوسف آباد، تموم دنیا هیچه!

می دونم تا همیشه، توی تاریکی شب، صدام اون جا می‌پیچه!

 

بانوی آسایش

با خود گلاویزم، با دشنه ای در دست!

یک کوچه‌ی تارم، از هر دو سو بن بست!

تنهاتر از آدم، در بستری خالی!

هر شب هم آغوش حوای پوشالی!

در استخوان تیری، از طعنه‌ی یاران!

سروی در انکاره، قوم تبرداران!

من را تماشا کن، در اوج فرسایش!

با من بیا تا عشق! بانوی آسایش!

تصویر صد خورشید در برکه یی سنگی!

شعری محیا کن، در این غزل‌مرگی!

این صورتک‌ها را، از آینه کم کن!

عهد نگاهت را، با بوسه محکم کن!

من را بسوزان در، آتشفشانی سبز!

با من صمیمی شو، تا خلوتی بی‌مرز!

تو پیچک نوری، پیچیده بر دیوار!

فواره‌ی بیدی، در حوض شالیزار!

من را تماشا کن، در اوج فرسایش!

با من بیا تا عشق! بانوی آسایش!

تصویر صد خورشید در برکه‌ای سنگی!

شعری محیا کن، در این غزل‌مرگی!

 

چپ

خبرای بدی از دنیا میاد! رفیقکم!

شنیدم پریده رنگ سرخ پرچما یه کم!

شنیدم لنین تو تگزاس سه تا کارخونه زده!

شنیدم فیدل نشون مک دونالد بلده!

شنیدم که تروتسکی با تبر تو گردنش،

شده آرتیست یه فیلم هالیوودی با زنش!

وقتی عکس چه شده تیشرت خواننده‌ی رپ،

دیگه آبرویی باقی میمونه برای چپ؟

چپا چپ کردن آوردنشون به راه راست!

بگو سرزمین موعود برابری کجاست؟

پیش قدرت ربات کنف شدن کارگرا!

شکر نیشکرای کوبا شد کوکاکولا!

شنیدم که هوشه مین رییس سازمان سیاس!

استالین یه گله دار دم کلفت تو آمریکاس!

خیلیا می گن آلنده شده تاجر سهام!

دست لخ والسا ر دیدن تو جیب عموسام!

شنیدم مائو تو غرب رستوران چینی زده!

مالکوم X هزار دفعه به رستورانش اومده!

دیگه حرمتی نداره نه مسلسل، نه قلم!

خبرای بدی از دنیا میاد! رفیقکم!

چپا چپ کردن آوردنشون به راه راست!

بگو سرزمین موعود برابری کجاست؟

کارگرها کم آوردن پیش قدرت ربات!

هر چی نیشکر تو کوباس شده وقف آبنبات!

 

سیلی از ابریشم

می‌نویسم: پرواز! می‌نویسی: رگبار!

می‌نویسم: یک رقص! می‌نویسی: بر دار!

می‌نویسی: شلاق! می‌نویسم: ایمان!

در قفس می‌پیچد، نعره‌ی یک انسان!

می‌نویسم: فریاد! می‌نویسی: هرگز!

می عبورم از تو! ای چراغ قرمز!

من نمی‌ترسم از، این شب خون آلود!

سد فرو می‌ریزد، با خروش یک رود!

در تن من جاریست، سیلی از ابریشم!

زیر این سرنیزه، تازه من، من میشم!

می‌نویسی: زندان! می‌نویسم: خوش تر!

می‌نویسی: اعدام! می‌نویسم: دیگر؟

می‌نویسی: ظلمت! می‌نویسم: خورشید!

برف پیراهن را، یک بغل گل رویید!

می‌نویسی: هشدار! مرگ در نزدیکی!

می‌نویسم: انکار! تا ته تاریکی!

من نمی‌ترسم از، این شب خون آلود!

سد فرو می‌ریزد، با خروش یک رود!

در تن من جاریست، سیلی از ابریشم!

زیر این سرنیزه، تازه من، من میشم!

 

امضا

بیا با هم سفر کنیم، به دنیای نقاشیا!

تا پلک پابلوپیکاسو، تا وحشت گوئرنیکا!

تا اخم چهره‌ی ژوکوند که گم شده پشت نقاب!

تا میز شام آخر وسوسه‌ی نان شراب!

تا رد پای میکل آنژ رو تن سقف کلیسا!

تا کت کلویس غم مبهم خطای سیا!

دلم میخواد با تو توی دنیای رنگا گم بشم!

گلای آفتاب گردون ون گوگ بشماریم با هم!

من ببر تا باور پیغمبرای رنگ بوم!

معجزه کن با امضأی این تابلوی نیمه تموم!

می شه یه عمری خیره موند به رنگ پرده‌ی شاگال!

هم راه سالوادوردالی میشه سفر کرد به محال!

همیشه دستای سزان دستای یه جادوگره!

جادوگری که چشما ر به عمق رؤیا میبره!

مارسل دوشان با زن… از پله‌ها پایین میاد!

آدم از جا میکنه مثل پری تو دست باد!

گوگن یه دنیایی داره، یه عالمی داره ماتیس!

چی ر می‌دیده رامبراند تو اون همه نگاه خیس؟

من ببر تا باور پیغمبرای رنگ بوم!

معجزه کن با امضای این تابلوی نیمه تموم!

 

رنگین کمون

اگه دلا پرخون از دست زمونه!

زنده گیمون تو دست از ما بهترونه!

با تو می شه، دفترچه‌ی، شب ورق زد!

رنگ چشات، یادآوره، رنگین کمونه!

اگه چشامون دم به دم بارونی میشه!

اگه همه حبسیم تو یه زندون شیشه!

دستای تو، کلید این، قفلای بسته س!

چشمای تو، فانوسکه، راه همیشه!

من بگیر از این شبای بی‌ستاره!

من رها کن از یه هق هق دوباره!

نذار که شب، عطر تو ر، ازم بگیره!

بدون تو، تقویم من، بهار نداره!

من ببر تا دیدن خوابای تازه!

من ببر تا یک سوال بی‌اجازه!

دلم از این، شب یخی، خیلی گرفته!

برق چشات، هنوز برام، حادثه سازه!

مه غلیظ سایه‌ها چشمام بسته!

دنبال خورشیدم با فانوس شکسته!

شنیدن، صدای تو، مقصد راهه!

برای این، مسافره، خسته‌ی خسته!

 

یاد من باش!

وقتی شب از کوچه رد شد،

حکم خنده تا ابد شد،

وقتی گل صدتا سبد شد، یاد من باش!

وقتی غم، خونه نشین شد،

وقتی سایه نقطه چین شد،

روزگار بهتر از این شد، یاد من باش!

هر جا راه بسته دیدی،

آینه‌ی شکسته دیدی،

یا یه مرد خسته دیدی، یاد من باش!

سر پیچ هر ترانه،

پشت هر حرف بهانه،

تا همیشه عاشقانه، یاد من باش!

جای من ر خالی کن،

اگه خورشید در اومد!

اگه جادوی سیاهی، بی‌اثر شد!

جای من ر خالی کن،

اگه غصه سر اومد!

اگه قاصدک دوباره، خوش خبر شد!

 

هر بوسه، یک ترانه

مصلوب گل میخ غزل! مسیح دخت باکره!

مرا از این شکنجه گاه، ببر به بزم خاطره!

سکوت پر عربده یی، نشسته در گلوی من!

ببین که در تو گم شدم! بیا به جست جوی من!

برای فتح خواب تو، طلسم‌ها شکسته‌ام!

از دوره کردن سراب، از من کهنه خسته‌ام!

تاج خَلنده‌ی تو، دو دست کال من بود!

با تو، من شکسته در حال ما شدن بود!

هر لحظه آیه ای بود، هر بوسه یک ترانه!

گل‌واژه های ما شد، انجیلی عاشقانه!

صلیب لعنت مرا، به روی شانه می‌کشی!

من مجرمی بر سر دار، تو لحظه‌ی بخشایشی!

هجوم تازیانه‌ها، اتمام رؤیایت نبود!

حماسه‌ی عشق مرا، بخوان از این تن کبود!

طلسم بوسه‌های تو، انکار این شب گریه‌هاست!

من غرقه‌ام در اشتباه، مهراب آغوشت کجاست؟

تاج خَلنده‌ی تو، دو دست کال من بود!

با تو، من شکسته در حال ما شدن بود!

هر لحظه آیه یی بود، هر بوسه یک ترانه!

گل‌واژه های ما شد، انجیلی عاشقانه!

 

نوبل

نه من احمد، نه تو آیدا! نه نرودا، نه ماتیلدا!

نه تو سیلویاپلاتی، نه منم گارسیالورکا!

اما وقتی که نگاهت، سایه میندازه رو دستام،

من خود معجزه میشم، انگاری صاحب دنیام!

شعرایی میگم که حتا، شیمبورسکا هم بلد نیست!

شعرا خوبم اگه باشن تو فقط میگی که: بد نیست!

شعرای رمبو و الیوت، پیش تو رنگی ندارن!

شعرای پاز نمیتونن، دلت به دست بیارن!

جایزه‌ی نوبل پیش لبخندت اسباب بازیه!

به عشق یه تبسمت کارم ترانه سازیه!

بگو چی بگم که قدر یه نگاه تو بیارزه!

پیش جذبه‌ی دو چشمت دستای غزل میلرزه!

با تو یاغی میشه واژه، دل میشه پر از شهامت!

می دونم که کم می‌آورد پیش تو ناظم حکمت!

حتا لنگستون هیوزام از شب چشمات نگفته!

عاشقانه‌های الوار با تو از سکه میافته!

تو ر توی شعر آوردن، حسرت دل برشت!

بهترین، زیباترین شعر، کنار تو زشت زشت!

جایزه‌ی نوبل پیش لبخندت اسباب بازیه!

به عشق یه تبسمت کارم ترانه سازیه!

 

جرأت ترانه

تو جرأت ترانه ای، در این قلم شکستگی!

زایش یک پروانه یی، در شب پیله بستگی!

چراغ بان مقصدی، در این ظلام بی‌بلد!

تو با نسیم می‌رسی، که مه کنار می‌رود!

در تب اشتیاق تو، حریق زاده می‌شود!

مرا بگیر از این عطش، از این دقیقه‌های بد!

در شب باران تبر، معجزه‌ی گیاه باش!

شکست نامنتظر بغض مرا پناه باش!

رجعت دست‌های تو، فسخ تمام دردهاست!

طنین گام‌های تو، ضامن اوج این صداست!

شکوه سر رسیدنت، زوال هر شعبده شد،

جرقه‌ات تولد لهیب آتش کده شد!

برس به انتظار من، برس به فریاد سکوت!

بیا که باغی از غزل بروید از این برهوت!

در شب باران تبر، معجزه‌ی گیاه باش!

شکست نامنتظر بغض مرا پناه باش!

 

کوچه‌ی اقاقیا

دوس ندارم دیگه خواب ببینم!

توی خواب تو ر بیتاب ببینم!

بدونم که نگران حال منی!

تو نخ هر روز هر سال منی!

بعد تو تنها شده این دل من!

خونه‌ی غم‌ها شده این دل من!

مث گل یاسی تو شبای من!

عطر تو پیچیده توی هوای من!

من ر از این خونه نبر!

من نمیخوام که برم به سفر!

من ر نبر … من ر نبر.. من ر نبر…

دوس ندارم دیگه خواب ببینم!

توی خواب تو ر بی تاب ببینم!

جای تو خالی توی قصه‌ی ما!

بیا بریم تو به کوچه‌ی اقاقیا!

 

پایان

زمونه مون، زمونه‌ی سکوت غولای صداس!

ریتمای رپ، تیر خلاص واسه همه حنجره هاس!

زنگ صدای باب دیلن، دیگه نداره حرمتی!

آهنگای جوآن بائز، نداره قدر قیمتی!

باب مارلی مرده تو دل جنگل ماری جوانا!

شبیه لالایی شده نعره‌های متالیکا!

تو بطری جانی واکر، ساکت شده جیم موریسون!

با یکی از ترانه هاش، امروز قصه ر بخون:

.This is the end, beautiful friend

.This is the end, my only friend, the end

از وودی گاتری حرفی زمزمه یی نیس این روزا!

گلوله کاشتن تو دل لنون، بزرگ بیتلا!

دیگه نه کویین میخونه، ترانه‌ی تازه تری،

نه جیمی هندریکس میزنه، به سیم گیتارش سری!

قرن ما قرن مرگ این غولای خوش حنجره بود!

ترانه هاشون هر کدوم مثل هزار پنجره بود!

خاموش شدن یکی یکی ستاره‌های رؤیایی!

رسیده فصل سلطه‌ی، ستاره‌ی مقوایی!

.This is the end, beautiful friend

.This is the end, my only friend, the end

 

شعری رسیده از خواب

آغوش تو تابستان! پیراهنت سیبستان!

نفس‌هایت شومینه، در چله‌ی زمستان!

هر چشمت یک پرنده! هر تاس تو برنده!

بر سفره‌ی لب تو، شیرینی کشنده!

ساقت ستون معبد! شرم تو ناب ممتد!

رنگ نگاهت بین، غروب شب مردد!

تن تو یاسی سفید! گیست غیاب خورشید!

لبخندت یک گلوبند، با فوجی از مروارید!

مرا بتاب! بتاب! از گلایه بیزارم!

مرا بخواب! بخواب! در عطش گرفتارم!

مرا ببر به شروعی دوباره در پایان!

مرا ببر، ببر به «تو را دوست می‌دارم!»

اخم تو مرگ گیتار! آتش در یک زیتون زار!

اندوه تو میلاده، دیواری روی دیوار!

یاد تو رقص مهتاب، در ذهن گنگ مرداب!

ترسیم تو حضوره، شعری رسیده از خواب!

لمس تو لمس شب بو! در لحظه یی غزلگو!

صدای پایت در شب، آواز آخر قو!

دیدار تو تولد! کشفی دوباره در خود!

از عطر تو صدای عاشق شنیدنی شد!

مرا بتاب! بتاب! از گلایه بیزارم!

مرا بخواب! بخواب! در عطش گرفتارم!

مرا ببر به شروعی دوباره در پایان!

مرا ببر، ببر به «تو را دوست می‌دارم!»

 

ترانه‌ی آزادی

خیلی با ارزشی مثل یه ترانه توی زندون!

بغض لحظه‌ی وداعی، تو شبای تیربارون!

مث نعره نکشیدن، از لج شکنجه گرها!

طعم هق هق شریکی، تو شب بدون فردا!

تو شکوه گفتن نه بعد شلاق زیادی!

حس خوندن سرودی، تو سکوت انفرادی!

ای غنیمت! ای مقدس! واژه‌ی شکنجه دیده!

حتا از طنین اسمت، رنگ تاریکی پریده!

تا ابد به تو رسیدن، واسه بیداری دلیله!

ای تو زیتون کبوتر! ای همیشه پشت میله!

دل دل یه خواب نابی، پشت چشم بند سیاهی!

خسته کردن مفتش، با نشون اشتباهی!

وقتی اجباری دیدار، از پس یه شیشه‌ی مات،

تو شکفتن یه مشتی، تو اتاقک ملاقات!

لحظه‌ی زیبای رد برگ توبه نامه یی تو!

شوق خندیدن به حکم بخشش خودکامه یی تو!

ای غنیمت! ای مقدس واژه‌ی شکنجه دیده!

حتا از طنین اسمت، رنگ تاریکی پریده!

تا ابد به تو رسیدن، واسه بیداری دلیله!

ای تو زیتون کبوتر! ای همیشه پشت میله!

 

معبد

نگاهت روشنه، نابه! همیشه غرق مهتابه!

می گن سیمرغ افسانه، تو چشمای تو میخوابه!

چشات همرنگ پاییزه! تو برقش خنجر تیزه!

داره از کندوی چشمات، عسل بی‌وقفه میریزه!

واسه پرواز هر یاری، تو آغوشت قفس داری!

دو ابروت کمون کردی! شاید با ما هوس داری!

توی گندم زار چشمات، میشه گم شد! میشه رقصید!

معبد مردمکات میشه زانو زد بوسید!

هر کی چشم دوخته به چشمت، سر گذاشته به ستاره!

واسه انعکاس چهره ت، حتا آینه کم میاره!

رو لب هات حرف آزادی! تو دستت قفل فولادی!

نمی دونی که با حرفات، چه کاری دست دل دادی!

با اون گیسای ابریشم، سیاهم می‌کنی کم کم!

یه اقیانوس توی دستات، میشه یک قطره‌ی شبنم!

من بازی بده بازم! میخوام باشی تو آوازم!

من از هر لحظه‌ی با تو، یه شعر تازه می‌سازم!

توی گندم زار چشمات، میشه گم شد! میشه رقصید!

معبد مردمکات میشه زانو زد بوسید!

هر کی چشم دوخته به چشمت، سر گذاشته به ستاره!

واسه انعکاس چهره ت، حتا آینه کم میاره!

 

زندونی

زیر یه سقف سربی، بین چهارتا دیوار،

کنج سیاه سلول، نشسته مرد بیدار!

سلول انفرادی، نه خنده و نه شادی!

دلخوشیای ناچیز، غصه‌های زیادی!

خطای انتظار یه عمره که شمرده!

هر هفتا خط یه هفته س، هر خط یه روز مرده!

دوس نداره سیاهی، تو شهر قصه باشه!

قیمت قفل زندون، خاموشی صداشه!

همیشه رو لباشه، هاشور گنگ لبخند!

ساکت نمونده هرگز، حتا پس دهن بند!

به فکر فتح ماهه، برده‌ی جزر مد نیست!

سکوت دوس نداره، زانو زدن بلد نیست!

به چشمک حقیر ستاره دل نداده!

نه اهل ترس تسلیم، نه عضو حزب باده!

توی اجاق سینه ش، آتشفشون خفته س!

لبریز انفجاره، صد نعره‌ی نگفته س!

توی چشمای درشتش، دوتا آفتابگردون!

خواب خورشید میبینه، تو شبای زندون!

می دونه تعبیر خوابش توی دست خودشه!

حاضره برای خورشید حتا قربونی بشه!

 

توفان

به تو گفتم لنگر قایق سرگردون باش!

به تو گفتم سنگر وحشت این مجنون باش!

گفتم این ماهی که قلبش قد اقیانوسه،

داره تو عمق یه حوض نیمه پر می‌پوسه!

تو با دستات واسه من یه سقف لرزون ساختی!

من فریادم تو کنج قفس انداختی!

اعتمادم قیمتش چن تا ترانه گریه بود؟

چن تا سد نشسته بودن به کمین تن رود؟

عمق چشمات می‌خواستم برای شب گردی!

تو می‌گفتی مرهمی، نگفتی کوه دردی!

توی لبخند قشنگت، برق خنجر داشتی!

آخه تو آرامش توفان باور داشتی!

وقتی که وسعت عشقم حجم آغوشت شد،

خاطرات خوبمون همه فراموشت شد!

من بخشیدی به این شبای ناهشیاری!

به گلایه‌های تلخ هق هق تکراری!

حالا از من واسه من چی مونده باقی؟

غیر از این معجزه‌های اتفاقی!

غیر از این ترانه‌های گاه بیگاه؟

غیر از این فواره‌های سست کوتاه؟

 

د د ت

شبا سیاه، روزا سیاه! هر کار خوبی یه گناه!

خط خطی صورت ماه! عاشقی یعنی اشتباه!

نه چراغ نه ستاره! قلب خورشید پاره پاره!

آدمای خوب، آواره! هر درخت چوبه‌ی داره!

سیب جادو کال کال! قناری هم لال لال!

هر ثانیه صدتا ساله! گلای باغچه جزغاله!

چشما بسته! دستا بسته! آدما خسته‌ی خسته!

همه فانوسا شکسته! خنجر تو سینه تا دسته!

نه آفتابی، نه مهتابی! سیاه شده رنگ آبی!

تو که دچار عذابی، شبا چه جوری می‌خوابی؟

بگو تو بارون اسید، میشه دنیا ر زیبا دید؟

ددت ر نفس کشید؟ جهنم به جون خرید؟

داد می‌زنم! داد می‌زنم! باید سکوت بشکنم!

آتشفشون تو پیرهنم! تنها صدای شب منم!

شبا تاریکه، تاریکه! کوچه‌ها تنگ باریکه!

ابر سیاه چه نزدیکه! خون می‌چکه، چیکه چیکه!

دنیا مثل جهنمه! غصه زیاد، شادی کمه!

همه جا داد همهمه! همه جا دشنه و قمه!

تو روزگار لعنتی! دفتر شعرا خط خطی!

غم ارزون، شادی قیمتی! خنده رو لب‌ها زینتی!

نه چپ میرم، نه راست میام! تلو تلو میرن پاهام!

نمی‌افتم تو تور دام! آخه من آخرین صدام!

 

زنبق خاکستری

تو یه بغضی که ترک خوردی ولی نمی‌شکنی!

تو یه کبریتی که میخوای شب آتیش بزنی!

نقش یه رنگین کمونی وسط تخته سیاه!

غیر قانونی‌ترین سطر ترانه‌ی منی!

نفسات جزر مد دریای شیر عسله!

پیش تک تازی تو پای ترانه‌ها شله!

زنبق خاکستری! سیب طلای چیدنی!

قصه‌ی من با تو فردا خود ضرب المثله!

مثل بوسیدن ماهی! مثل کش رفتن خورشید!

ششمین حس درستی، تو دوراهه‌ی یه تردید!

نابه چنگی مثل حس خونه ساختن روی ابرا!

شوق رو دریا دویدن، شوق تعبیر یه رؤیا!

تو یه فواره یی که مهتاب بوسه می‌زنی!

یه گلی که تو زمستون تشنه‌ی شکفتنی!

آخرین صفحه‌ی قصه‌های عاشقونه یی!

لحظه‌ی بکر بزرگ باز به هم رسیدنی!

روی شیروونی چشمات لونه‌ی کبوتره!

توی عطر نفسات هزارتا یاس پرپره!

من مهمون یه جمله کن به اندازه‌ی عشق!

بگو که سکوت تو حوصله م سر میبره!

 

پنجه‌ی آفتاب

توی چشم من نگاه کن! یه نگاه عاشقونه!

بذار این صدای خسته، تا سحر برات بخونه!

توی چشم من نگاه کن! بذار از تو تازه تر شم!

کاری کن تو شب تاریک، با ستاره همسفر شم!

کی به جز من با نگاهت، صدتا کهکشون میسازه؟

کی به جز من با حضورت، میرسه به فصل تازه؟

اون کیه که لحظه هاش با تو میگذرونه تو خواب؟

بگو اسمم میدونی! باتوام! پنجه‌ی آفتاب!

توی چشم من نگاه کن! تا دوباره زیر روشم!

دوس دارم تو کوچه تا صبح، با تو گرم گفت گوشم!

توی چشم من نگاه کن! هر نگاه تو یه دنیاس!

وقتی نیستی پیش چشمام، دل من تنهای تنهاس!

کی به جز من واسه برق یه نگاه تو میمیره؟

عمریه که آرزوشه، دستت یه بار بگیره؟

اون کیه که چشم به راهه، سر رسیدن تو مونده؟

بهترین ترانه هاش همیشه واسه تو خونده؟

دو تا چشمات، دوتا الماس!

عطر تو، عطر گل یاس!

رنگ چشمات یه معماس!

آخ! که چشمات چه قشنگه!

نمی دونم به چه رنگه!

داره به دلم می‌جنگه!

 

امنیت

پی امنیت بودن، پی کشف سایه بونم!

از کدوم جاده باید رفت؟ نمی‌دونم! نمی‌دونم!

تا به امنیت رسیدن، صدتا راه دوره کردم!

نمی دونم که بترسم، یا به دنبالش بگردم!

هر کی اومد دم از اون زد! هر کسی با هر مرامی!

من ساده ر نگاه کن! افتادم توی چه دامی!

رو به روم جاده‌ی تردید، پشت سر درای بسته!

دنبال خونه‌ی خورشید، با یه فانوس شکسته!

پیش پام نمی‌بینم، هر رفیقی یه سرابه!

هر چراغی چشم گرگه! شاید امنیت یه خوابه!

گاهی امنیت یه چتره، تو شب رگبار پرسه!

گاهی وقتا یه نقابه، که آدم ازش میترسه!

هم صمیمی، هم خطرناک! هم رهایی داره، هم بند!

صدتا دشنه میشه پنهون، پشت هاشور یه لبخند!

همه میشناسنش اما، هیچ کسی اون ندیده!

هیچ کسی طعم یه لحظه امنیت ر نچشیده!

دیگه تو تموم دنیا، حتا اسمش رفته از یاد!

واسه التیام این درد، من مهمون کن به فریاد!

امنیت کجای رؤیا، امنیت کجای دنیاس؟

تو کدوم قسمت خشکی؟ تو کدوم نقطه‌ی دریاس؟

شاید این منم که باید تن به وحشتم نبازم!

چتر امنیت حتماً خود من باید بسازم!

خونه‌ی امنیت کجاس؟ کجای این همه هراس؟

پشت کدوم دیوار مه؟ تو غربت کدوم صداس؟

هرجا که هست، هر چی که هست، من تو خیال فتحشم!

برای پیدا کردنش، باید که قربونی بشم!

 

گل پونه

گل پونه! بذار آتیش عشقم شعله ور شه!

نذار این شب بدون برق چشم تو سحر شه!

ببین! فانوسک آواز من روشن شد از تو!

نذار این شب زده تو شهر گریه در به در شه!

هنوزم لحظه هام از یاد تو سرشاره! پونه!

هنوز این حنجره تنها برای تو میخونه!

بیا بشکن سکوت لحظه‌های شیشه یی ر!

کمک کن اتفاق عشقمون یادم بمونه!

گل پونه! نذار افسانه مون پایون بگیره!

مبادا این پرنده قبل پروازش بمیره!

بیا دستای سردم ر بگیر تو دست گرمت!

یه بغض کهنه تو زندون این سینه اسیره!

تا بن بست چشات نفس نفس ترانه راهه!

بدون عطر شالت روزگار من سیاهه!

نگاهت حادثه س تو غربت تنهایی من!

توی فصل سقوطم، شونه‌ی تو تکیه گاهه!

گل پونه! ناب نابم با تو!

یه غزل فاصله دارم تا تو!

کی میدونه تو مسیر عاشقی،

من همیشه مونده گارم یا تو؟

 

هم خاک

دستت به من بده! هم خاک من! باید از دیوار سایه رد بشیم!

هم صدایی یعنی آفتابی شدن! باید آواز هم بلد بشیم!

وقتشه ستاره‌ی صدای ما، شهر خواب آلوده ر روشن کنه!

وقتشه این باغ پاییزی سرد، پیرهن سبز بهار تن کنه!

وقتشه که گندمای مزرعه، بین فوج کفترا قسمت بشن!

واسه روشن کردن فانوس عشق، کبریت ترانه ر آتیش بزن!

برای سفره‌های خالی شهر، قرص نون، نه، قرص ماه میاریم!

خورشید از پشت کوها می‌چینیم، تو بخاری‌ای خاموش میذاریم!

توی قصه بچه‌ی گرسنه نیست، اگه با هم یکی شن دستای ما!

راه شیری باید از شب رد شه تا، کهکشون بشن با هم ستاره‌ها!

دستای من بگیر! هم خاک من! بیا هم صدایی ر باور کنیم!

خونه گل بو میشه از صدای ما، باید آواز هم ازبر کنیم!

بیا این دنیا ر نقاشی کنیم، پای هر پنجره سروی بکشیم!

غم غصه‌ها ر خط خطی کنیم، سقف بچه‌های دربه در بشیم!

بچه‌های کوچه‌های خاکی میشه به باغ گل سبزه رسوند!

میشه با هم دیگه هم صدا شد از یه شهر پرامید ترانه خوند!

برای سفره‌های خالی شهر، قرص نون، نه، قرص ماه میاریم!

خورشید از پشت کوها می‌چینیم، تو بخاری‌ای خاموش میذاریم!

توی قصه بچه‌ی گرسنه نیست، اگه با هم یکی شن دستای ما!

راه شیری باید از شب رد شه تا، کهکشون بشن با هم ستاره‌ها!

 

تعبیر

رنگین کمون! رنگی بزن به این شب خاکستری!

من ببر به عمق عشق، از اوج این ناباوری!

پروانه‌ی فریاد با اعجاز دستات زنده کن!

فکری واسه تحمل این حیرت کشنده کن!

اومدنت تعبیر صد رؤیای ناب تازه بود!

برای آرامش من، آغوش تو اندازه بود!

تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه!

این قطره تو رگبار تو گم بشه! دریایی بشه!

تو اومدی تا کوچه از عطر تو پر عابر بشه!

این واژه مرده تو تب دیدن تو شاعر بشه!

رنگین کمون! پلی بزن از این جا تا طلوع من!

بذار که تو چشمای تو، پیدا شه معنای وطن!

امنیت آغوشت فرصت بده باور کنم!

ترانه‌ی نگاهت با یه نگاه ازبر کنم!

فرصت بده تا پر بشم از خاطره، از منظره!

بذار که با بودن تو گل خونه شه این حنجره!

تو اومدی تا آینه بازم تماشایی بشه!

این قطره تو رگبار تو گم بشه! دریایی بشه!

تو اومدی تا کوچه از عطر تو پر عابر بشه!

این واژه مرده تو تب دیدن تو شاعر بشه!

 

دختر جادو

چرا اسمم از تو قلبت خط زدی؟

رفتی اما دوباره این جا اومدی!

فوت آبی راه عاشق کشتن!

می‌زنی حتا سایه‌ی قلب من!

آهو! دختر جادو! مهربونی چشای نازت کو؟

آهو! دختر جادو! اون نگاه ترانه سازت کو؟

گفتی آسمون زنده گیمون روشنه!

گفتی دستت همیشه تو دست منه!

اما رفتی بیخیال اشکای من!

حالا خالی حتا تو قلبت جای من!

آهو! دختر جادو! مهربونی چشای نازت کو؟

آهو! دختر جادو! اون نگاه ترانه سازت کو؟

برو که دیگه از دروغات خسته‌ام!

در قلبم رو خیالت بسته‌ام!

ولی یادت هنوز تو قلبم روشنه!

هنوز اسمت ورد آواز منه!

آهو! دختر جادو! مهربونی چشای نازت کو؟

آهو! دختر جادو! اون نگاه ترانه سازت کو؟

 

مشتت گره کن

اگه شب از مشت تو شاکیه، مشتت گره کن!

اگه روزگارت هر کی هر کیه، مشتت گره کن!

وقتی زبون، زبون مسلسله، مشتت گره کن!

وقتی اره مالک جنگله، مشتت گره کن!

وقتی معنی نه مث آریه، مشتت گره کن!

وقتی هر ترانه متواریه، مشتت گره کن!

مشتت گره کن! بگو: نه! بگو! مشتت گره کن!

مشتت گره کن! نگو: چاره کو؟ مشتت گره کن!

با توام! با تو! بچه‌ی پاپتی!

تو نگاهته بمبای ساعتی،

نگو راحت راحت راحتی،

مشتت گره کن!

با توام! با تو! دختر در به در!

پا نذار توی جاده‌ی بیخطر،

نگو موندنی شب کور کر،

مشتت گره کن!

مشتت گره کن! بگو: نه! بگو! مشتت گره کن!

مشتت گره کن! نگو: چاره کو؟ مشتت گره کن!

 

فاصله کوتاهه!

گفتی: فاصله کوتاهه!

تو چشمای تو آواره شدم!

گفتی: مقصد همین راهه!

با حرفای تو بیچاره شدم!

گفتی: عشقم باور کن!

من دیوونه‌ی ناز تو شدم!

گفتی: با کلکام سر کن!

من رقصنده‌ی ساز تو شدم!

من با عشق تو می‌سازم،

تو رؤیای خودم خونه برات!

قلب ساده م می‌بازم،

توی بازی پر مکر چشات!

اگه بگی ساده م!

یا بگی دیوونه م!

بازم از تو میخونم!

می خونم!

می خونم …

 

کافه گودو

گوشه‌ی کافه‌ی گودو، من بودم خیال تو!

بازم گرفتار چشات، دنبال رنگ شال تو!

من یه دنیا انتظار، قهوه و شعر ته سیگار،

چه خوب می‌شد اگه یه بار می‌افتادم تو فال تو؟

آخ! اگه تو الان بیای که دیگه خیلی عالیه،

آخه فقط کنار من یه صندلی خالیه!

کنار دستم میشینی، عشق تو چشمام می‌بینی…

نگو که این حرفای من شبیه خوش خیالیه!

یادت میاد پرسه‌ی ما، شبونه تو پیاده رو؟

یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گودو؟

به عشق تو، مشتری دائم این کافه منم!

ببین! یه سیگار دیگه به یادت آتیش می‌زنم!

دوباره رؤیایی شدم، مطمئنم که اومدی!

نشستی پشت میزم به چشمای من زل زدی!

قهوه م داغ سر می‌کشم، حتا با قهوه مس میشم،

آخه تو مجنون کردن قلب من خوب بلدی!

اما نه … اشتباهه باز حدس گمان دل من!

یکی به جاته که با اون حل نمیشه مشکل من!

هف روز هفته تو گودو، همیشه چشم به راه تو،

حتا اگه بخندی به خیالای باطل من!

یادت میاد پرسه‌ی ما، شبونه تو پیاده رو؟

یادته گفتی بعد از این قرارمون کافه گودو؟

به عشق تو، مشتری دائم این کافه منم!

ببین! یه سیگار دیگه به یادت آتیش می‌زنم!

 

من پنجره

وقتی که تنگه غروب، بارون به شیشه میزنه!

همه غصه‌های دنیا، توی سینه‌ی منه!

توی قطره‌های بارون، میشکنه بغض صدام!

دیگه غیر از یه دونه پنجره هیچی نمی‌خوام!

پشت این پنجره میشینم آواز می‌خونم!

منتظر واسه رسیدنش تو بارون می‌مونم!

زیر بارون انتظارش رنگ تازه یی داره!

منم عاشق ترم انگار، وقتی بارون می‌باره!

دنبال چیزی می‌گردم که نمی‌دونم چیه!

یه نفر تو قلبمه که من نمی‌دونم کیه!

اون که باید پس پرده‌ی بارون برسه!

دل من یه عمره که برای اون دلواپسه!

یه نفر که نیمه‌ی گم شده‌ی ترانه هاس!

تکیه گاه خوب گریه‌های تلخ بی‌صداس!

پشت این پنجره تنها، تو غروبا می شینم!

خودم گم می‌کنم، اون تو آینه می‌بینم!

گاهی وقتا پا میذاره توی رؤیاهای من!

می‌بینم که لحظه هام ناب تماشایی شدن!

اما این فقط یه خوابه، خواب پشت پنجره!

وقت بیداری بازم غم میشینه تو حنجره!

دنبال چیزی می‌گردم که نمی‌دونم چیه!

یه نفر تو قلبمه که من نمی‌دونم کیه!

یه نفر که نیمه‌ی گم شده‌ی ترانه هاس!

تکیه گاه خوب گریه‌های تلخ بی‌صداس!

 

خلیج شب

تو بطری شراب، شعری شناوره!

با عطر دست تو، صد یاس پرپره!

گیتارت از گل چوب درخت غار!

تو حنجره ت هزار، بانوی سوگوار!

تن پوشت از عسل، گیست خلیج شب!

من تا تو، فاصله، در نقشه یک وجب!

بی نقشه، فاصله، صد کفش مندرس!

از یک طرف بیا! از یک طرف برس!

قیچی نکن سیمای این گیتار گر گرفته ر!

قیچی نکن رؤیای این تبعیدی دربه در!

با من بیا تا بوسه تو پیچ خیابون شلوغ!

با من بیا تا لمس عشق! تا نو شدن! تا یه بلوغ!

فانوس روشنی، تو ذهن شاپرک!

تنها رفیق این، بغض ترک ترک!

از پشت هق هق این ابر سرنگون!

با هفت خواهره، رنگین کمون بخون!

من با سکوت تو، از سایه کم شدم!

نور نفس بکش! نم نم! قدم قدم!

تو زخمه‌های تو، زنگی مقدسه!

حوای عاشقی، با سیب وسوسه!

قیچی نکن سیمای این گیتار گر گرفته ر!

قیچی نکن رؤیای این تبعیدی دربه در!

با من بیا تا بوسه تو پیچ خیابون شلوغ!

با من بیا تا لمس عشق! تا نو شدن! تا یه بلوغ!

 

یاد من باش!

رفتی خاطره‌های، تو نشسته تو خیالم!

بی تو من اسیر دست آرزوهای محالم!

یاد من نبودی اما، من به یاد تو شکستم!

غیر تو که دوری از من، دل به هیچ کسی نبستم!

یاد من باش تا بتونم، همیشه برات بخونم!

بی تو و عطر تن تو، یه چراغ نیمه جونم!

همترانه! یاد من باش!

بی بهانه یاد من باش!

وقت بیداری مهتاب،

عاشقانه یاد من باش!

اگه باشی با نگاهت، میشه از حادثه رد شد!

می شه تو آتیش عشقت، گر گرفتن بلد شد!

میشه از چشم تو پرسید، راه کهکشون نور!

میشه با دست تو فهمید، معنی پل عبور!

اگه دوری، اگه نیستی، نفس فریاد من باش!

تا ابد، تا ته دنیا، تا همیشه یاد من باش!

همترانه! یاد من باش!

بی بهانه یاد من باش!

وقت بیداری مهتاب،

عاشقانه یاد من باش!

 

یه فرشته

شب تاریک، یه فرشته، سر چهارراه!

تک تنها، گیساش از نور، صورتش ماه!

رو شونه ش، دو تا باله، اما سوخته!

کی میدونه، اون چشاش، کجا دوخته؟

چش به راهه، یه سواره، یا یه فانوس؟

اون فرشته، یه حقیقت، یا یه جادوس؟

آی! فرشته! شهر تاریک جای هیچ فرشته یی نیست!

این جا از خدا و قصرش ردی نوشته یی نیست!

آی! فرشته! خود شیطون این جا صاحب اختیاره!

می گن آدم فرشته واسه اون فرقی نداره!

سه تا ولگرد، با یه ماشین، سر چهارراه!

انتظاره، اون فرشته، میشه کوتاه!

یه کشیده، چند تا مشت، یه جنایت!

اون فرشته، میشه شیطون، خیلی راحت!

اونا رفتن، یه فرشته، روی خاکه!

رو سیاه نیس! آخه میگن: مرده پاکه!

آی! فرشته! شهر تاریک جای هیچ فرشته یی نیست!

این جا از خدا و قصرش ردی نوشته یی نیست!

آی! فرشته! خود شیطون این جا صاحب اختیاره!

می گن آدم فرشته واسه اون فرقی نداره!

 

قهقهه زن!

منم یه دنیا حرف قیمتی!

تو صدامه صدتا بمب ساعتی!

یه آدم داغون، تو شب خیابون،

کسی نمی‌فهمه حرفای من!

مرد بی ستاره، با یه دل پاره،

کسی نمی‌فهمه زجر این تن!

تو چشام صدتا خواب ناتموم!

یه عالمه خنجر دارم تو گلوم!

عمریه اسیرم، یه برده‌ی پیرم،

مث یه مترسک تو قلب کویر!

تو حلقه‌ی دارم، آرزو ندارم،

تو اگه می‌فهمیم، دستام بگیر!

قهقهه زن! قهقهه زن!

همه میگن اینه اسم من، تو صدام بزن!

قهقهه زن! قهقهه زن!

قهقهه می‌زنم تا نبینی، تو هق هق من!

 

آقای زمستون مرد…

وقتی که زمستون شد، سر سبزی از این جا رفت!

عمری ر به سر بردیم، با بخاری بی‌نفت!

با آتیش قلبامون، تقویما ر سوزوندیم!

سالا اومدن، رفتن، ما اسیر یخ موندیم!

هر سال توی سفره، هف تا سین نو چیدیم!

حتا ساعت تحویل، از سرما می‌لرزیدیم!

دستامون ها کردیم، تو پیله‌ی بیحرفی!

پاییزا تگرگی بود، تابستونامون برفی!

می گن که بهار این جاس، پشت در این خونه!

کی ترانه‌ی مرگ یخ بندون میخونه؟

تا وقتی با دستامون، آتیشی نشه روشن،

خاموشی من از تو، خاموشی تو از من!

باغچه گلاش گم کرد، تو پیچ خم یخ باد!

گنجشکک آواره گوله شد، تو حوض افتاد!

دیدیم که توی کوچه، بارون گل سرخه!

بین ما و آبادی، تنها یه پل سرخه!

از سرما نترسیدیم، برفا ر درو کردیم!

با هیزم قلبامون، آتیش الو کردیم!

سینه سپر ما بود، رو به غضب رگبار!

زخمامون می‌شمردیم، تا ثانیه‌ی دیدار!

خانوم بهار اومد، آقای زمستون مرد!

از دست صنوبرها، زنجیر یخی خط خورد!

امسال توی سفره، هم سنبل هم سوسن!

بیداری من از تو، بیداری تو از من!

 

شهر بی مجسمه

عابر محله‌های پاپتی، داره آهنگش با سوت میزنه!

توی پس‌کوچه های آشتی‌کنون، صدای ممتد دل شکستنه!

صدای ترد قدم هاش توی باد، باشکوه، مث زنگ زورخونه!

آخرین آوازه خون کوچه‌ها، باز یه شعر بی‌خریدار میخونه!

هیچی تو جیباش نداره جز دو تا مشت گره!

کلاف سرنوشت اون، همش گره پشت گره!

تو شهر بی مجسمه، تنها صدای جاریه!

اما به گوش سایه‌ها، ترانه هاش تکراریه!

مشت گره تو جیبش، دندون به هم فشرده،

عابری که از این شب، زخمای کاری خورده!

صاعقه توی چشماش، یه عمره لونه کرده!

برق نگاه یاغیش، دیو دیوونه کرده!

می خواد بساط عیش شب ر به هم بریزه!

تو غلاف سکوتش، هزارتا تیغ تیزه!

عابر محله‌های پاپتی، داره آهنگش با سوت میزنه!

توی پسکوچه های آشتی‌کنون، صدای ممتد دل شکستنه!

صدای ترد قدم هاش توی باد، باشکوه، مث زنگ زورخونه!

آخرین آوازه خون کوچه‌ها، باز یه شعر بی‌خریدار می‌خونه!

 

لیلی گشنه

وقتی لیلی گشنه مونده زیر سقف مجنون،

وقتی روز شب دویدن دنبال یه لقمه نون،

وقتی که اول برج، کابوس صابخونه دارن،

وقتی جون میکنن باز ته برج کم میارن،

کار عشق دیگه تمومه!

دیگه دوست دارماشون بی‌دوومه!

لیلی کهنه‌ی بچه میشوره، مجنون تو صف پنیره!

همین جا رشته‌ی عشق پاره کن! فردا و پس فردا دیره!

وقتی کوه زندگی تیشه‌ی فرهاد شکست،

وقتی دست شیرین از شستن رختا پینه بست،

وقتی دنده‌های فرهاد میشه با چش شمرد،

وقتی شیرین سر زاییدن ده تا بچه مرد،

کار عشق دیگه تمومه!

دیگه دوست دارماشون بی‌دوومه!

روزگار شیرین تلخ تلخ شده! فرهاد پی کار می‌گرده!

همین جا رشته‌ی عشق پاره کن! آخه تو عاشقی یا برده؟

 

بگو: نه!

تو رفاقت تن تیغ، گل داده باغچه‌ی پیرهن!

من با تو رفیقم اما، نارفیقن همه با من!

پهلوون بی قبیله! من اسیرم پس میله!

دل آینه بیگناهه، من بشکن! من بشکن!

کوچه مفروش چکاوک، کوچه مسلخ ترانه س!

کی میگه تو این مصیبت، وقت شعر عاشقانه س؟

تن نده به زخم آری!

بگو: نه! هرجا که هستی!

حرف بزن! بگو تو این شب،

دل به تاریکی نبستی!

بگو: نه! تا از کلامت،

صدتا حنجره بسازم!

نذار اینجا، توی کوچه،

تن به دشنه‌ها ببازم!

کوچه مفروش چکاوک، کوچه مسلخ ترانه س!

کی میگه تو این مصیبت، وقت شعر عاشقانه س؟

 

بطری دریا

لب دریا دلم توی یه بطری میذارم!

بطری به موجای عاصی دریا می‌سپارم!

دیگه خسته‌ام از این دربه‌دری‌های مدام،

بذارین همه بدونن! من دیگه دل ندارم!

بس که دست به دست شده این دل ساده خسته‌ام!

بس که پشت پا زدن به این پیاده خسته‌ام!

دیگه از دنیایی که تو اون همه آرزوها،

مث بادکنک توی پنجه‌ی باده خسته‌ام!

می دونم یه جای دنیا دختری توی ساحله،

که همیشه چشم به راه سر رسیدنه دله!

می دونم یه روز میاد که توی ساحل پیدا شه،

در بطری بیهوا با دست عاشقش واشه!

موجای خسته! دلم ر ببرین یه جای دور!

یه جا که کسی برای ماهیا نندازه تور!

یه جایی که آدماش بفهمن عاشقی چیه!

دلم بدین به اون عاشق تنهای صبور!

چشم به راه دل بمون! دخترک بندر خواب!

انتظارت تا همیشه نمیمونه بیجواب!

می رسه به دست تو خلاصه‌ی وجود من!

آخرش این دل عاشق می‌بینی روی آب!

 

تک خال

شب بلنده عینهو بافه‌ی گیست!

عکس من میلرزه تو چشمای خیست!

باغ چه‌ی ترانه بیعطر تو پژمرد،

پس کجاس دستای پروانه نویس ت؟

تو که بومی‌تری از آواز دشتی،

چرا از صفای این صدا گذشتی؟

تو کجای قصه مون عاطفه گم شد،

که تو از اون همه کینه برنگشتی؟

تو کوچه‌ی چشات عابرا مستن!

خنده هات نرخ شکر ر هم شکستن!

دل میگه فرار کنم از تو عشقت،

ولی اون خاطره‌ها راهم بستن!

زیر طاق ابروهات خونه می‌سازم!

تا ابد ویلونه اون چشمای نازم!

تو که تکخال تموم بازیایی،

بگو من برنده میشم یا می‌بازم؟

تو گلوت لونه‌ی صد قناریه!

توی هر نگات یه زخم کاریه!

دل من دیوار خونه‌ی شماس،

روش پر حرفای یادگاریه!

 

باکره

سازی بزن! شعری بخون اندازه‌ی رنگین کمون!

دستای این خورشیدک بذار تو دست کهکشون!

وقت رسیدنم به تو، من بچین! من بچین!

پرواز این فواره ر از دل حوض یخ ببین!

کاری کن از اعجاز تو دنیا تماشایی بشه!

بذار که شب از بودنت، یک شب رؤیایی بشه!

آواز تو، پرواز شعر از سینه‌ی این شاعره!

آلوده‌ی ظلمت نشو! آوازه خون باکره!

چرخی بزن! هم رقص من، جاریشو تا عاشق شدن!

گل بو کن آغوش من تو این شب کوکب شکن!

اندوه واژگون کن شب از آینه خط بزن!

بیا که تو چشمای من، پیدا شه تصویر وطن!

آینده ر از نو بساز! شادی بیار غم ببر!

پنجره ر روشن کن از قاصدکای خوش خبر!

آواز تو، پرواز شعر از سینه‌ی این شاعره!

آلوده‌ی ظلمت نشو! آوازه خون باکره!

 

قرقی فروش

طرفای مولوی، کنج خیابون! زیر قطره‌های بی‌ترمز بارون!

یه پسربچه نشسته تک تنها، میگه: آی! رهگذرا! قرقی ارزون!

بین لب هاش یه دونه سیگار روشن! دوتا دستش قرقی خیس گرفتن!

قرقی چشماش دوخته به نگاهم! با چشاش حرف میزنه انگاری با من!

می گه: جای من تو اوج آسمونه! مث بلبل نمیشم برده‌ی دونه!

جفت من اون ور ابرا چش به رامه! قرقی بیجفت خیلی زنده نمی‌مونه!

اون اسیر روزگاره، پسرک اسیر اون!

هر دوتا زندونی ان، زندونی دست زمون!

یکی باید هردوشون از قفس رها کنه!

یکی باید بیاد فکری به حال ما کنه!

پسرک سمج‌ترین قرقی فروشه! یه دونه غربتیه خونه به دوشه!

خیلی وقته تشنه‌ی یه بسته گرده! بغض زخمای نگفته تو گلوشه!

تو چشاش هزار تا فانوس شکسته! دلش از پستی این آدما خسته!

انگاری داره یه حرف تازه میگه! با خودش حرف میزنه با لب بسته!

می گه: خسته‌ام از این روزای گریون! آخه جای من تو خونه س نه خیابون!

اگه دنیا همینه که من می‌بینم! دوس دارم که زنده گیم بگیره پایون!

اون اسیر روزگار قرقی اسیر اون!

هر دوتا زندونین، زندونی دست زمون!

یکی باید هردوشون از قفس رها کنه!

یکی باید بیاد فکری به حال ما کنه!

 

شبح

توی این خونه‌ی تاریک، یه شبح تا صب بیداره!

گریه میکنه، میخنده، من راحت نمیذاره!

هرجای خونه که میرم، ردپای این شبح هست!

می دونم تا ته دنیا، سایه ش نمی‌دم از دست!

رفتی اما شبحت موند، تو سکوت هر دقیقه!

تو من سپردی دست خاطره‌های عتیقه!

سخته بی تو، با تو بودن! سخته دور از تو سرودن!

ساده نیست با سایه‌های یه شبح همخونه بودن!

اما اینم یه دلیله، واسه بیتو زنده موندن!

خیلی وقته رفتی اما، بدل تو مونده با من!

سایه انداخته رو دنیام، شبحت هر جا که هستم!

وقت تنهایی تو رؤیا، دستاش میده به دستم!

قانعم به خاطراتت، به همین خیال ساده!

سایه تم برام عزیزه! حتا از سرم زیاده!

با شبح زندگی کردن، بهتر از تنها شدن بود!

دل به رؤیاها سپردن، این تمام سهم من بود!

سخته بیتو، با تو بودن! سخته دور از تو سرودن!

ساده نیست با خاطرات یه شبح همخونه بودن!

اما اینم یه دلیله، واسه بیتو زنده موندن!

خیلی وقته رفتی اما، شبح تو مونده با من!

 

شهر خورشید

یه حلب نفت یه کبریت … شب آتیش می‌زنم!

خسته‌ام از این همه خط نشون دم به دم!

ذله ام از این که می ن گ یکی از راه میرسه!

با توام! مرشد بد! افسانه رج زدن بسه!

قوطی ی کبریت من مثل یه معجزه س! ببین!

داره آتیش میگیره این شبح ستاره چین!

مشت خورشید گره کن!

نسل خفاش بتارون!

کاری کن دیو سیاهی،

بره از تو قصه بیرون!

یه حلب نفت یه کبریت، وقت آغاز حریقه!

نگو زوده، نگو دیره، مال ماس همین دقیقه!

پر کن از آینه کاری، سقف این طاق کبود!

زیر کن تن دگم این شبستون حسود!

روی خاکستر این شب، شهر خورشید می‌سازیم!

بعد از این به وعده‌ی هر سایه یی دل نمی‌بازیم!

مشت خورشید گره کن!

نسل خفاش بتارون!

کاری کن دیو سیاهی،

بره از تو قصه بیرون!

 

باران گیس تو

تو آمدی و پیش تو هر نفسم ترانه شد!

باران گیس تو گرفت، شب، شب شاعرانه شد!

چلچله‌ی دو دست تو نشسته روی شانه‌ام!

باور نمی‌کنم هنوز با عطر تو هم خانه‌ام!

اتاقک خاموش دل روشن شد از رسیدنت!

تو یک نهالی با دو سیب، رسیده فصل چیدنت!

تو آمدی که من به تو، به خواب تو سفر کنم!

راه دراز واژه را، با بوسه مختصر کنم!

عریان‌ترین حادثه‌ی تمام این شبانه‌ها!

خاتون رؤیاوار من! به فتح کابوسم بیا!

بگذر از این شب باوران، پیداشو در خلوت من!

شب پس پنجره را، رنگ سپیده یی بزن!

 

برگ تبر

چشم تو رنگ بلوط!

من گرفتار سقوط!

گیس تو همتای شب!

من دچار هرم تب!

دست تو پل عبور!

من یه فانوسک کور!

تو پر از رنگین کمون!

من غریق سیل خون!

تو بهاری تن سبز، من خود پاییزم!

تو همه بالیدن، من فرو می‌ریزم!

تو طلوع گیلاس!

من یه جنگل از داس!

تو سراپا فانوس!

من صدایی مأیوس!

من تو، آتش آب!

من تو، زهر گلاب!

من تو، شب سحر!

من تو، برگ تبر!

تو بهاری تن سبز، من خود پاییزم!

تو همه بالیدن، من فرو می‌ریزم!

 

هق هق خنده

ضجه زدن با لبخند، ترانه با دهان بند!

بگو در این خون باران، انسان، گلوله یی چند؟

رقصیدن بر سر دار، رهایی پشت دیوار!

فریاد آزادی تا، یک لحظه قبل رگبار!

گل خانه‌ها در آتش، تیری در قلب آرش!

ببین که خاکستر شد، سهم تن سیاوش!

هق هق خنده‌ی من، در سوگ این ترانه!

تیر خلاصی مانده، تا مرگ شاعرانه!

فواره‌ها بی پرواز، حنجره‌ها بیآواز!

مرده در این ویرانه، صدای ساحر ساز!

آیینه‌ها زنگاری، مرگ غزل، تکراری!

پهلوانان افتاده، با زخم‌های کاری!

ستاره‌ها پوشالی، اسطوره‌ها خیالی!

خورجین شب پر از پر، دست ستاره خالی!

هق هق خنده‌ی من، در سوگ این ترانه!

تیر خلاصی مانده، تا مرگ شاعرانه!

 

به درک!

کی گفته دوری تو، واسه من رنج عذابه؟

عاشقی فقط یه قصه س! یه قصه برای خوابه!

کی گفته با رفتنت، زنده گیم سیاه تاره؟

موندن نموندن تو، واسه من فرقی نداره!

می گذرن روزای هفته، چه تو باشی، چه نباشی!

گمون نکن داغون میشم، اگه یه روزی ازم جداشی!

حرفات دروغه و قولات کلک!

دیگه من دوس نداری؟ به درک!

دوس داری بمون، دوس نداری نمون!

دیگه شدی واسه من بلای جون!

دستات تو دستای من، اما دوری از خودم!

من ساده خیلی راحت، با یه نگاه عاشق شدم!

هر چی گفتی باور کردم، هر چی که خواستی همون شد!

با نازت با اداهات، این دل دیوونه خون شد!

ولی دیگه بازی تمومه، حرفات باور ندارم!

برای گذشتن از تو، پا روی قلبم میذارم!

حرفات دروغه و قولات کلک!

دیگه من دوس نداری؟ به درک!

دوس داری بمون، دوس نداری نمون!

دیگه شدی واسه من بلای جون!

 

نگو ما نبودیم

شب از دشنه پر شد، ترانه زمین خورد!

یه سایه خدا ر پس نقطه چین برد!

یکی عشق خط زد، از آواز شبخون!

غزل با گلوله تموم شد، چه آسون!

بازم دفترا ر مفتش ورق زد!

شب کهنه رفت شب تازه اومد!

نه سوسوی فانوس، نه عطر اقاقی!

نگو بغض عاشق شکست اتفاقی!

نگو ما نبودیم، نگو کار شب بود!

نگو پهلوونت، امیر غضب بود!

نگو سرنوشت از آخر نوشتیم!

نگو دشمنا ر برادر نوشتیم!

تو دستای ما بود، کلیدای زندون!

ولی هر نفس شد، یه فواره از خون!

چه ناباورانه، به زانو نشستیم!

چه ساده شب اومد، چه صادق شکستیم!

بیا با تنامون، یه سنگر بسازیم!

به هر نارفیقی دیگه نبازیم!

هنوز تو چشماته، یه دریا ستاره!

کی گفته سیاهی، بازم موندگاره؟

 

کوچه گرد

تو کوچه‌های شهری که، تموم دنیای منه!

یه آدم خونه به دوش، شبونه پرسه میزنه!

غم تو نگاش زندونیه!

هق هق اون پنهونیه!

وقتی ما خوابیم تو خونه، تو کوچه آواز می‌خونه!

کجا به دنیا اومده؟ این کسی نمی‌دونه!

وای! که صداش چه زخمیه! حرفای اون حرف کیه؟

شاید که اون پهلوونه، قصه‌های کودکیه!

تو کوچه‌های شهری که، تموم دنیای منه!

یه آدم خونه به دوش، شبونه پرسه میزنه!

غم تو نگاش زندونیه!

هق هق اون پنهونیه!

تنهاترین رهگذره! با گریه‌ها همسفره!

صدای غم گرفته ش، هر جا که میخواد میبره!

وای که چه غمگینه چشاش، چه زخمی داره تو صداش!

کوچه ر روشن میکنه، با فانوس ترانه هاش!

هر کسی هست توی صداش، حرفای قیمتی داره!

سایه‌ها از خواب میپرن، وقتی تو شهر پا میذاره!

 

پوپک

گل یخ! گل گندم! دلیل هر ترنم!

توی کوچه‌ی بارونی یاد تو شدم گم!

نفسات، نت گیتار! صدات، صدای رگبار!

توی پیله‌ی آغوش خودت من نگه دار!

نگام کن! نازنینم! دل شکسته‌ترینم،

اگه پنجره‌ی چشم تو ر بسته ببینم!

نگا کن آشنات! نگیر ازم چشات!

نذار برف جدایی بپوشونه جای پات!

گل پوپک طناز! بخون از سر آواز!

با تو می شه یه پل زد تا نوک قله‌ی پرواز!

مث رقص یه بیشه! مث سردی شیشه!

توی یاد منی از سر قصه تا همیشه!

من تیک تیک ساعت! دلم نداره طاقت!

نمی خواد که بمونه منتظر تا به قیامت!

نگا کن آشنات! نگیر ازم چشات!

نذار برف جدایی بپوشونه جای پات!

 

ترانه سیب ممنوعه س

تو شهری که از آدم هاش کسی عشق نفهمیده،

رو بوم خونه هاش وحشت، غبار مرده پاشیده،

بگو کی رقص مهتاب تماشا کرده تو ابرا؟

کی پلکاش وا شدن یک دم، کی خواب تازه یی دیده؟

من بیدار کن از مرگ، نگو کابوسه بیداری،

من از ظلمت نمی‌ترسم، که هر چشمت یه خورشیده!

ترانه سیب ممنوعه س، توی این باغ بیمیوه،

ببین آوازه خون‌ها ر، کنار سیب ناچیده!

دریغ از یک صدا، یک عشق، دریغ از یک دل یاغی،

شاید جادوگر قصه، شجاعت‌ها ر دزدیده!

نپرس از این شب گمراه، مسیر راه فانوس!

نشون گیس خورشید کی از خفاش پرسیده؟

نذار بارون شه بغضامون، که گریه چاره‌ی غم نیست،

بازم جغد سر دیوار، به اشکای ما خندیده!

 

یک حنجره کلاغ

از آخر سفر، با من بخون! رفیق!

ما ر ترانه کن، تو عمق این حریق!

از مرگ گل بگو، از قحطی چراغ!

یک سینه دلهره، یک حنجره کلاغ!

از انتحار عشق، تو کوچه‌های شب!

از فصل حادثه، از سایه‌ی غضب!

بارون صاعقه! رنگین کمون خون!

معراج آخرین، قدیسک جنون!

از ما به ما بگو! از ما که خسته ییم!

از ما که آخرین بغض شکسته ییم!

با من بخون! رفیق! آواز آخر!

آواز این شب، در خون شناور!

از روشنی بخون! از کهکشون خواب!

از سر رسیدن خورشید بینقاب!

بن بست خط بزن، از کوچه‌ی شکست!

انکار سایه باش، با واژه‌های مست!

بارون صاعقه! رنگین کمون خون!

معراج آخرین، قدیسک جنون!

از ما به ما بگو! از ما که خسته ییم!

از ما که آخرین بغض شکسته ییم!

 

کلید

بازم یکی از آینه خنده‌ی ما ر دزدید!

یه گله آدم برفی رفتن به جنگ خورشید!

باز یکی خواب ما ر از تو ترانه خط زد!

جای قلم، معلم، گردن ما ر قط زد!

چه واژه‌ها تلف شد، چه گریه‌ها هدر رفت!

ستاره کله پا شد، هد هد شکسته پر رفت!

خسته نشو! شروع کن به انتشار خورشید!

نگو نفس بریدی! نگو نمونده امید!

خسته نشو که دستات، کلید هر چی قفله!

باور کن آرزو ر! سر خم نکن به تردید!

باز یکی دست ما ر خوند شب به هم زد!

باز یکی اسممون از لیست نور قلم زد!

دوباره از سر خط، دوباره اول کار!

دوباره زخم تازه، دوباره درد تکرار!

چه قصه‌ها ورق خورد، چه قلبایی که خون شده!

از سر نو سیاهی، رنگ این آسمون شد!

خسته نشو! شروع کن به انتشار خورشید!

نگو نفس بریدی! نگو نمونده امید!

خسته نشو که دستات، کلید هر چی قفله!

باور کن آرزو ر! سر خم نکن به تردید!

 

یازده سپتامبر

یه دونه خرس عروسکی هنوز، زیر آوار دوتا برج مونده!

پنبه‌های تنش از یه طرف، شعله‌های انفجار سوزونده!

داره حرف میزنه اما حرفاش حتا آتیش نشونا نمیشنون!

دل بده تا تو صداش بشنوی! باتوام! هی! خودت به خواب نزن!

می گه: این مربای آلبالو نیس، که روی صورت من شتک زده!

خون صاحب منه! دختری که، تن من برای دستاش لک زده!

صاحبم یه دختر سه ساله بود! دختری که دلش آبنبات میخواس!

جلد آبنبات وا کرد یهو، دید دیگه انگاری از دنیا جداس!

یازده سپتامبر، یعنی یه بچه، قبل لب زدن به طعم آبنبات میمیره!

یازده سپتامبر، یعنی یه قاتل، خیلی راحت جون چن هزارتا ر میگیره!

یازده سپتامبر، زنگ خطر بود، واسه بچه‌هایی که تو دستشونه یه مسلسل!

یازده سپتامبر، یعنی یه جلاد، دسته‌ی تیغ تبر میسازه با چوبای جنگل!

چشمای روشن دختر کوچولو! هنوزم زندگی ر رنگی می‌دید!

عاشق من بود طعم آبنبات! شب تو نقاشی روشن می‌کشید!

اون خبر نداشت که تو دنیای ما، حرف آخر گلوله میزنه!

با خبر نبود که جزغاله شدن، سرنوشت اون تقدیر منه!

اون نه موشک مسلسل می‌شناخت، نه خبر داشت بمب هسته یی چیه!

نه به جرج دبل یو بوش علاقه داشت، نه شنیده بود که بن لادن کیه!

آدما! کاری کنین که بچه‌ها! بتونن به آبنباتا برسن!

نذارین عروسکا گر بگیرن! دلاتون بسپارین به حرف من!

یازده سپتامبر، یعنی یه بچه، قبل لب زدن به طعم آبنبات میمیره!

یازده سپتامبر، یعنی یه قاتل، خیلی راحت جون چن هزارتا ر میگیره!

یازده سپتامبر، زنگ خطر بود، واسه بچه‌هایی که تو دستشونه یه مسلسل!

یازده سپتامبر، یعنی یه جلاد، دسته‌ی تیغ تبر میسازه با چوبای جنگل!

 

من صدا کن!

وقتی بهم می‌گفتی، دوسم داری همیشه!

با خودم می‌گفتم هیچ وقت، ازم جدا نمیشه!

چشمای مهربونت، راه دل من ر بست!

اما با دروغای تو، این دل دیوونه شکست!

توی چشات نشسته، یه عالمه ستاره!

خوب میدونی که دستام، دستات کم میاره!

بیا و مهربون باش! دل از غم جدا کن!

خط بزن غصه‌ها ر! اسم من صدا کن!

گفتم: بمون کنارم! گفتی: باید برم زود!

گفتم: چی شد عشقمون؟ گفتی: همه ش دروغ بود!

گفتم: که از تو چشمام، میریزه هی ستاره!

تو گفتی: گریه کردن، دیگه فایده نداره!

چرا با حرفات، من سوزوندی؟

کنارم، چرا نموندی؟

تو چشمام، غم نخوندی!

دستای تو، چه داغه، مث تن تابستون!

بی تو دارم می‌لرزم، تو کوچه زیر بارون!

پنجره‌ها ر وا کن! من تو شب نگا کن!

بگو با من میمونی! اسم باز صدا کن!

 

قصه

رفتنت برام یه قصه س، تو کنارمی هنوزم!

من به آتیش نگاهت تا ته دنیا می‌سوزم!

توی پیچ تاب شالت، عطر بکر گل مریم!

معبد قشنگ دستات، پر بخشش، پر مرهم!

تو یه تصویر قشنگی، یه ترانه‌ی صمیمی!

به شکوه شال ترمه رو یه صندوق قدیمی!

هم به سبزی شمال هم به گرمی جنوبی!

وصعت یه سرزمینی، تو یه جون پناه خوبی!

تو گل خونه‌ی چشمات، یه قبیله گل شب بو!

پر رمز رازی مثل قصه‌ی چراغ جادو!

شاپرک نقش پراش از تو پیرهن تو دزدید!

برگ زرد وقت می‌افتاد تنها به عشق تو رقصید!

تو یه تصویر قشنگی، یه ترانه‌ی صمیمی!

به شکوه شال ترمه رو یه صندوق قدیمی!

هم به سبزی شمال هم به گرمی جنوبی!

وصعت یه سرزمینی، تو یه جون پناه خوبی!

 

خورشیدک ناپاک

از انکار تو می‌آیم! تمام باور دیروز!

سرابی بودی از آغاز، نه یک فانوس یلداسوز!

از انکار تو می‌آیم! رفیق نارفیقی‌ها!

شکستن‌های بیوقفه: تمام سهم من از ما!

مرا این گونه در برزخ، رها کردی به آسانی!

نه هم‌دستی، نه هم‌پایی، من این بغض پنهانی!

من از آیینه ترسیدم، که در آیینه دیوی بود!

سکوت من در انکاره، تماشایم غریوی بود!

و تندیس تو ویران شد! به دست عاشقی بت ساز!

چه ساده باورت کردم! دروغین بودی از آغاز!

فقط از عشق بود! از عشق! اگر زانو زدم بر خاک!

مرا در سایه‌ها بردی، تو ای خورشیدک ناپاک!

سرت در حلقه یی از نور، دلت در چنگ اهریمن!

بمان در اوج این دره، در این معبد بمان بیمن!

تو را هرگز کسی جز من، دخیلی بر نمی‌بندد!

به این عاشق‌ترین عاشق، کسی جز تو نمی‌خندد!

من از آیینه ترسیدم، که در آیینه دیوی بود!

سکوت من در انکاره، تماشایم غریوی بود!

و تندیس تو ویران شد! به دست عاشقی بت ساز!

چه ساده باورت کردم! دروغین بودی از آغاز!

 

رقص در سلول انفرادی

غصه‌ها ر خط بزن! من دیگه فکر شادی‌ام!

فکر رقصیدن تو این سلول انفرادی‌ام!

داره با تو حس تازه یی میاد سراغ من!

حس پل زدن به رؤیا! شوق زیر رو شدن!

شوق پاره کردن پیله‌ی نامریی شب!

شوق آتیش زدن رخت بلند میرغضب!

من از این جا ببر تا خونه‌ی آزادی!

تا فلک کردن ارباب وسط آبادی!

بیا قانون شب با هم بذاریم زیر پا!

غصه هات خط بزن! بذار عوض شه این هوا!

دیگه طاقت ندارم، چشمات گریون ببینم!

نمی‌خوام دنیا ر از روزن زندون ببینم!

دستام بگیر تا این قفلای بسته وا بشن!

خنده ر یادم بیار، حتا شده توی کفن!

من از این جا ببر تا خونه‌ی آزادی!

تا فلک کردن ارباب وسط آبادی!

 

الف. بامداد

غول زیبای رنج رؤیا! ای کلام تو رود فانوس!

با صدایت صدای دریا، چشم تو آشیان ققنوس!

نقره‌ی موی تو ترانه، در شب بی‌طنین مهتاب!

خالق هر چه نقش خوش رنگ! مالک هر شبانه‌ی ناب!

ذله شد پیش تو تبرزن، تک درخت صاعقه خورده!

سبز پربار جاودانه! شاعر تا ابد نمرده!

شعر تو گل سرود رویش، در مصاف جوخه‌ی پاییز!

واژه‌هایت ستاره باران، در ظلام این شب خون ریز!

غول زیبای خون شبنم! تک چراغ این شب یلدا!

با صلیبی به شانه رفتی، خسته از این همه یهودا!

شانه‌هایت شکوه یک کوه، در پس آن طلوع فردا!

قلبت آیینه یی مجسم، منعکس از حضور آیدا!

ای حضور قاطع اعجاز! ای تو آتشفشان بیدار!

تا همیشه دست بزرگت، سرپناهی در شب رگبار!

نامت آغاز هر سپیده، در کف تو کلید زندان!

اتحاد جنون عشقی! ائتلاف خدا و انسان!

بیین از آتش نامت، سراپا گر گرفته سیم گیتارم!

در این مهتابی خاموش، تو و یاد تو را بی وقفه می‌بارم!

تو در بن بست رقصیدی، ولی من در میان چهار دیوارم!

دهانم را می‌بویند، مبادا گفته باشم دوستت دارم!

 

بی ستاره

با نگاه پر ستاره ت، شب از چشام گرفتی!

روی اشکام خط کشیدی، بغض از صدام گرفتی!

وقتی فهمیدی که با تو، لحظه هام پر از امیده!

پشت پا زدی گفتی: فصل تنهایی رسیده!

رفتی من سپردی، به شبای بیستاره!

بگو با کدوم ترانه، به تو می‌رسم دوباره؟

وقتی تو رسیدی با نقاب یه فرشته،

گفتم شاید این بازی دست سرنوشته!

گفتی که دیگه قصه‌ی تنهایی تمومه!

اما جای خالی تو این جا رو به رومه!

رفتی من سپردی، به شبای بیستاره!

بگو با کدوم ترانه، به تو می‌رسم دوباره؟

 

نقاش تماشایی!

از آینه پیدا شو! معشوقه‌ی پنهانی!

کوتاه کن این شب را، با بوسه‌ی طولانی!

من زخم تر از زخمم! بی‌تاب دل آشفته!

مدفون شده در بغض صد قصه‌ی ناگفته!

تو صاعقه‌ی شعری، در رخوت یک پاییز!

من در عطش آتش، از خالی تو لبریز!

از مرگ نمی‌ترسم، وقتی که تو این جایی!

با عشق رهایم کن، از این شب هرجایی!

در آبشار گیست، تطهیر شد تن من!

رویینه می‌شوم باز، هنگام از تو گفتن!

آغوش تو انکاره، هر بیسر سامانی!

کوتاه کن این شب را، با بوسه‌ی طولانی!

عریان کنم از سایه، ای تن به تنم داده!

تبعیدی آغوشت، از اوج تو افتاده!

تکثیر شد آوازم، در معبر تنهایی!

تصویرگر من باش! نقاش تماشایی!

می‌خواهمت از هر شعر، از حادثه، از تردید!

من برکه‌ی یخ بسته، تو قاصدک خورشید!

در آبشار گیست، تطهیر شد تن من!

رویینه می‌شوم باز، هنگام از تو گفتن!

 

دراکولا عاشق شده!

عالیجناب دراکولا، تو قصرش آواز می‌خونه!

چن تا ر کشته تا حالا، این کسی نمی‌دونه!

مدتیه عاشق شده، عاشق یه دختر ناز!

دراکولا دوس نداره دخترک بگیره گاز!

کی می‌دونه دراکولا از عشق اون چی کشیده؟

به غیر خفاشای قصر، اشکاش هیچ کس ندیده!

دراکولای عاشق، دیگه تشنه‌ی خون نیست!

با همه مهربونه، کی میگه مهربون نیست؟

دراکولای عاشق، دندوناش کشیده!

قصه‌ی غصه هاش کی توی شهر شنیده؟

دراکولا با ناخنش یه دل رو دیوار میکشه!

نمی دونه چیکار کنه که غصه هاش تموم بشه!

شبونه پرواز میکنه، تا جای خواب دخترک!

یواشکی از اون وره، پنجره میکشه سرک!

دخترک آروم خوابیده، با گیسای مثل طلا!

تا صب تماشا میکنه، با چش خیس، دراکولا!

دراکولای عاشق، دیگه تشنه‌ی خون نیست!

با همه مهربونه، نگو که مهربون نیست؟

دراکولای عاشق، دندوناش کشیده!

قصه‌ی غصه هاش کی توی شهر شنیده؟

 

نگاه

وقتی نگاهم می‌کنی، نبض ترانه میزنه!

نگاه تو خلاصه‌ی، تموم حرفای منه!

وقتی نگاهم می‌کنی، دوباره بارون میگیره!

با نفسای گرم تو، صدای من جون میگیره!

اما بدون عطر تو، روز و شبا نمی گذرن!

دقیقه‌های رو سیاه، من به گریه میبرن!

خوب میدونم سر می‌رسی،

با یه نگاه تازه تر!

نگاهی که از عشق تو،

به قلب من میده خبر!

وقتی نگام نمی‌کنی، یه چیزی کم داره صدام!

به جز نگاه تو از این زمونه چیزی نمی‌خوام!

وقتی نگام نمی‌کنی، آینه پر ترک میشه!

هر کدوم از ترانه هام، مثل یه قاصدک میشه!

قاصدکی که دست تو، مقصد سرگردونی شه!

عاشق اینه که یه شب، تو دل تو زندونی شه!

خوب می‌دونم سر می‌رسی،

با یه نگاه تازه تر!

نگاهی که از عشق تو،

به قلب من میده خبر!

 

شب خونی

درای پنجره ر وا می‌کنم … بوی باروت!

توی کوچه ر تماشا می‌کنم … عبور تابوت!

دفتر ترانه ر وا می‌کنم … پر خالی!

یه روز این کویر دریا می‌کنم … خوش خیالی!

برگای هزار تا تقویم توی دستام شد مچاله!

روی شونه هام غبار گردش هزارتا ساله!

عمری نشسته بودم چشم به راه یه تهمتن!

حالا از طلوع نعره م چشم جادوگرا روشن!

رو تموم قصه‌ها خط می‌کشم … خط باطل!

خط رو واژه‌ی رفاقت می‌کشم … من بیدل!

رو به روی آینه کم میارم … صورتم کو؟

پام از تو قصه بیرون میذارم … با یه جادو!

شب من سیاه مثل دل قداره به دستا!

بی هدف شده ترانه م مثل شب خونی مستا!

با خودم کاری ندارم، من من یه عمره مرده!

بی شباهته به قلبم این نقاب سرسپرده!

رستم قصه دروغه، پر سیمرغ یه کلک بود!

باور من به خود من، اولین پله‌ی شک بود!

شک به قصه رمز رستن از حصار این طلسمه!

رخش تک تاز یه خیاله، پهلوون فقط یه اسمه!

 

زمین

صد تا عصای سربی هزارتا کفش آهنی!

من به تو می‌رسم! عزیز! تموم رؤیای منی!

صد دفعه رنگ به رنگ میشم! زشت میشم قشنگ میشم!

گاهی بلور شیشه و گاهی شبیه سنگ میشم!

به خاطر تو دم به دم، می‌میرم جون می‌گیرم!

گریه ر خنده می‌کنم! مشکل آسون می‌گیرم!

دنبال یه تیکه زمین، از این طرف به اون طرف!

هزار تا دیوار سر رام، تو هر قدم کشیده صف!

یکی باید کمک کنه، تا حق به حق دار برسه!

یکی باید از اونور هزارتا دیوار برسه!

کلک زدن کار منه، وقتی که چاره کلکه!

وقتی که باختن آخره، یه بازی صد به تکه!

باید که پشت پا زدن، کار همیشگی‌ام بشه!

باید به دست آوردنت تموم زندگیم بشه!

آهای! شمایی که بهم، طعنه‌ی بیجا میزنین!

پاش که بیفته همه تون درس مث خود منین!

دنبال یه تیکه زمین، از این طرف به اون طرف!

هزار تا دیوار سر رام، تو هر قدم کشیده صف!

یکی باید کمک کنه، تا حق به حق دار برسه!

یکی باید از اونور هزارتا دیوار برسه!

 

پنجره

هر چشم تو یه پنجره، رو به تماشای سحر!

دیوار خواب خط بزن! ای از همه آزاده تر!

پلکات وا کن رو به عشق! پیله‌ی ترس پاره کن!

فانوسک قلب من، یه کهکشون ستاره کن!

پنجره یعنی یه نفر، دیوار حاشا می کنه!

هر کس به قدر پنجره ش، نور تماشا می کنه!

پنجره یعنی یه نفر، تشنه‌ی لمس منظره!

با هر نگاهی تازه شو! هر چشم تو یه پنجره!

اونور قاب پنجره، اگه قشنگه، اگه زشت!

اگه سیاه، اگه سفید، اگه جهنم یا بهشت!

با هر نگاه گرم تو، منظره دیدنی میشه!

وقتی تو لب وا می‌کنی، حرفا شنیدنی میشه!

پنجره یعنی یه نفر، دیوار حاشا می کنه!

هر کس به قدر پنجره ش، نور تماشا می کنه!

پنجره یعنی یه نفر، تشنه‌ی لمس منظره!

با هر نگاهی تازه شو! هر چشم تو یه پنجره!

 

اوین

توی زندون اوین، زندگی زنده موندنه!

لحظه‌ها ر مث سیگار پک به پک سوزوندنه!

روزا ر کج یه سلول به شبا گره زدن،

شب با سیگار مشترک به صب رسوندنه!

توی زندون اوین، روزا بلندن مث سال!

این جا آسمون دیدن میشه رؤیای محال!

این جا که بیای می‌بینی حتا سایه ت با تو نیست،

موندی بین چهارتا دیوار که کر کورن لال!

بین دیوارا دیگه، معجزه هم بیاثره!

اون جا آسمونم از، مامورا فرمون میبره!

کسی از تو نمیپرسه راه آزادی چیه!

این جا دیوار حاکمه، این جا دروغه پنجره!

خودت بزن به خواب! رگ زدن این جا راحته!

حرف قیمتی نزن! خون رگات چه قیمته؟

تو یه چش به هم زدن نفس فراموشت میشه!

این جا زندون اوینه! این جا غرق نکبته!

شب زندون اوین! شب میله میله یی!

تو که پروانه شدی، چرا حبس پیله یی؟

اتهام تو چیه؟ پرکشیدن پی نور؟

اما نور تو این شبا، شده هم معنی گور!

 

برکه

تو دلم یه برکه دارم! برکه یی از درد حسرت!

برکه یی که به سکوت یخ زدن نداره عادت!

با تو اقیانوسه برکه! با تو جاری مث روده!

برکه یی که از خیال تو یه دم جدا نبوده!

برکه یی که رمز موجش، اسم توست! دختر دریا!

تو بیا تا گم نشم من دوباره تو خواب رؤیا!

با تو طغیانی تر از رود! بی تو راکد مث مرداب!

شب روشن کن از اول! ای چراغ ناب شبتاب!

فصل طوفانی شدن بود، فصل همترانه بودن!

فصل تابیدن چشمات، تو شبای ممتد من!

عطش به تو رسیدن، عطش تشنه به آبه!

نگا کن تو قصه‌ی ما، برکه عاشق سرابه!

نگو موندنت یه خوابه، برکه بیتو یه کویره!

تو برس به داد لحظه! تو بیا که فردا دیره!

با تو طغیانی تر از رود! بی تو راکد مث مرداب!

شب روشن کن از اول! ای چراغ ناب شبتاب!

 

ولع بدون اما…

تن تو معدن یشم، دست من حریص کار!

پیرهنت مثل حریر، رو یه بوته‌ی انار!

عطر گونه ت، عطر کاج، تو یه باغ یخ زده!

طعم لب هات معجزه، رنگ چشمات شعبده!

پیچ خم‌های تنت، شعله‌های یه تنور!

روی پیشونی تو، نقطه چینی از بلور!

ماسه‌های داغ ساحل، تن تو!

عطش موجای دریا، تن من!

تندی دیس فلافل، تن تو!

ولع بدون اما، تن من!

گیس ابریشم تو، موج دریای سیاه!

شونه هات عاجی بلند، دستای تو سرپناه!

نبض فانوس چشات، نبض خوش ضرب غزل!

اسم بیزنگار تو، خوش‌ترین ضرب المثل!

تا تن تو فاصله، واحه‌ی ناب طپش!

یک قصیده سرخوشی، یک ترانه کشمکش!

ماسه‌های داغ ساحل، تن تو!

عطش موجای دریا، تن من!

تندی دیس فلافل، تن تو!

ولع بدون اما، تن من!

 

شبانه

شب، رنگ خون! مرگ فراوونه!

هر کی که مرده، جاش تو زندونه!

اجاقا سرده! دلا پر درده!

آسیاب ده، خالی میگرده!

زنا گریونن! سقفا ویرونن!

ریش سفیدامون، شعر نمیخونن!

فانوسا خاموش! خروسا بیهوش!

قداره م کجاس؟ مچ پیچ من کوش؟

برنوم بیار! اسبم زین کن!

ر چی فشنگ توی خورجین کن!

خورشید تو خوابه! قلبم بی‌تابه!

شب، شب مرگ ظلم اربابه!

پشت هر جالیز! خیمه زد پاییز!

آتیش روشن کن، تو شب خون ریز!

دستام بگیر! پا به پام بمیر!

مرده بهتره، یا مرد اسیر؟

سپیده این جاس! پشت این کوهاس!

از ظلمت نترس! روشنی با ماس!

مشتت ستاره س! این راه چاره س!

اگه بلن شیم، ارباب آواره س!

برنوم بیار! اسبم زین کن!

هر چی فشنگ توی خورجین کن!

خورشید تو خوابه! قلبم بیتابه!

شب، شب مرگ ظلم اربابه!



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=17762

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *