تبلیغات لیماژ بهمن 1402
خشم ایمان را فاسد می‌کند همانطور که سرکه عسل را فاسد می‌کند.

5 داستان آموزنده درباره خشم و غضب و فروخوردن خشم

5 داستان آموزنده درباره خشم و غضب و فروخوردن خشم

 

1- ذوالفکل

2 – زورمند کیست؟

3 – یک نصیحت

4 – امام علیه السلام و غلام

5 – خوی بد و خادمان

 

1- ذوالفکل

چون عمر یکی از پیامبران بنام (الیسع) به پایان رسید، در صدد برآمد کسی را بجانشینی خود منصوب نماید. از این جهت مردم را جمع کرده و گفت: هر یک از شما که تعهد کند سه کار را انجام دهد من او را جانشین خود گردانم: روزها را روزه و شب‌ها را بیدار باشد و خشم نکند. جوانی که نامش (عویدیا) بود و در نظر مردم منزلتی نداشت برخاست و گفت: من این تعهد را می‌پذیرم. روز دیگر باز همان کلام را تکرار کرد فقط همین جوان قبول کرد. الیسع او را بجانشینی خود منصوب داشت تا اینکه از دنیا رفت.

خداوند آن جوان را که همان ذوالفکل بود به نبوت  منصوب فرمود. شیطان درصدد برآمد تا او را غضبناک سازد و برخلاف تعهد وادارش کند. شیطان به یکی از شیاطین به نام (ابیض) گفت برو او را بخشم بیاور.

ذوالفکل شب‌ها نمی‌خوابید و وسط روز اندکی می‌خوابید. ابیض صبر کرد تا او بخواب رفت. به نزدش آمد و فریاد زد بمن ستم شد حق مرا از ظالم بگیر! فرمود: برو او را نزدم بیاور، گفت: از اینجا نمی‌روم. ذوالفکل انگشتر خود را به او داد تا نزد ظالم ببرد و او را بیاورد. ابیض انگشتر را گرفت و رفت؛ و فردا آمد و فریاد زد مظلوم و ظالم به انگشتر تو توجهی نکرد و همراه من نیامد!

دربان ذوالفکل به او گفت: بگذار بخوابد که دیروز و دیشب نخوابیده! ابیض گفت: نمی‌گذارم بخوابد بمن ستم شده است.

ذوالفکل نامه ای نوشت و به ابیض داد تا به ستمگر بدهد و او بیاید. روز سوم تا ذوالفکل بخواب رفت باز ابیض آمد و او را بیدار کرد. ذوالفکل دست ابیض را گرفت در گرمای بسیار شدید که اگر گوشت را در برابر آفتاب می‌گذارند پخته می‌شد، به راه افتادند. اما هیچ غضب نکرد.

ابیض دید که نتوانست او را به خشم آورد از دست ذوالفکل فرار کرد و رفت.

 

2 – زورمند کیست؟

روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از محلی عبور می‌کردند. در راه به جمعیتی برخورد می‌نمود که در بین آن‌ها مرد با قدرت و نیرومندی در حال زورآزمایی بود، و سنگ بزرگی را که مردم آن را سنگ زورمندان و وزنه قهرمانان می‌نامیدند از روی زمین بلند می‌کرد. تماشاگران با مشاهده زورآزمایی ورزشکار، او را تحسین و تشویق می‌کردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: این اجتماع مردم برای چیست؟ عده ای، وزنه برداری آن قهرمان را به عرض رسانده و گفتند: شخصی در اینجا زورآزمایی می‌کند.

فرمود: به شما بگویم مرد قوی و قهرمان کیست؟ قهرمان کسی است که اگر شخصی به او دشنام داد غضب نکند و تحمل نموده، و برنفس غلبه کرده و بر شیطان نفس پیروز گردد.

 

3 – یک نصیحت

شخصی به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: مرا علم بیاموز و از دستورات دینی آگاه فرما. فرمود: برو و هرگز غضب مکن. آن مرد در حالیکه می‌گفت: به همین سخن اکتفاء می‌کنم، به سوی طایفه خود بازگشت.

وقتی به قوم خود رسید مشاهده کرد که نزاعی بین آن‌ها روی داده و سلاح در دست گرفته‌اند و در برابر یکدیگر صف آرائی کرده‌اند. او هم لباس نبرد را بر تن کرد و به سوی یاران خود رفت.

اما ناگهان به یاد سخن پیامبر صلی الله علیه و آله افتاد که از او خواسته بود خشمگین نشود. سلاح را بر زمین انداخت و به سوی دشمنان قوم خود رفت و گفت: جنگ و خونریزی نفعی ندارد، من از مال خود هر چه بخواهید به شما پرداخت می‌کنم!

آن‌ها متنبه شده و گفتند: هر چه که مورد اختلاف واقع شده بود ما به این گذشت و چشم پوشی سزاوارتر هستیم. بالاخره به همین وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله، اختلاف بزرگی را حل کرد.

 

4 – امام علیه السلام و غلام

امام صادق علیه السلام غلام خود را پی حاجتی فرستاد و آمدنش بسیار طول کشید. امام علیه السلام به دنبال او شد تا ببیند که او در چه کار است. او را خوابیده یافت و بدون آنکه خشم کند نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب بیدار شود.

آن وقت به او فرمود: ای فلانی والله برای تو نیست که هم شب بخوابی و هم روز بخوابی، شب بخواب و روز برای ما کار کن.

 

5 – خوی بد و خادمان

عبدالله بن طاهر پس از فوت برادرش طلحه (213 ه) از جانب ماءموران استاندار خراسان شد و تا زمان الواثق بالله متصدی امر حکومت بود و پس از هفده سال استانداری در سن 48 سالگی به سال 230 وفات یافت.

عبدالله به طاهر گوید: پیش خلیفه عباسی بودم از غلامان کسی حاضر نبود. خلیفه غلامی را صدا زد: یا غلام یا غلام، ناگاه غلامی ترک، از گوشه اطاقی پیدا شد و از روی درشتی به خلیفه گفت: غلامان کار ضروری دارند از خوردن و دستشوئی و وضو و نماز و خواب؛ هرگاه بخاطر ضرورت غائب شدیم صدایت بلند شد یا غلام یا غلام، تا کی توان گفت یا غلام!

عبدالله بن طاهر گوید: خلیفه سر در پیش انداخت؛ من یقین کردم که خلیفه سر را بلند کند سر غلام را از بدنش جدا کند!

بعد از مدتی سر برآورد و بمن گفت: ای عبدالله چون ارباب و مالک اخلاقش خوب شود اخلاق خادمانش بد شود، اکنون ما نمی‌توانیم که خوی خود را بد کنیم تا خوی خادمان نیک شود. (از غضب نکردن ارباب، خادمان سوء استفاده کنند)

 



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=18300

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. منبع داستان خوی بد و خادمان، کجاست؟

    آیا میتوان خلیفه عباسی را(که همه ظالم به امامان و مردم بودند) اینقدر مهربان با غلام تصور کرد؟؟؟؟؟

    لطفا ملاحظه کنید، و از نشر دروغ بپرهیزید

    • با سلام
      منبع این داستان ها: یکصد موضوع پانصد داستان: مجموعه‌ای زیبا و جالب شامل حکایت‌های اخلاقی علمی تربیتی اسلام همراه با آیات و روایات و کرامات ائمه معصومین علیه‌السلام…/ علی‌اکبر صداقت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *