در یکی از روزها، آقاخرگوشه تصمیم می گیرد بچه‌اش را به مدرسه بفرستد تا درس های خوب یاد بگیرند.به همین جهت در جنگل به راه می افتد تا مدرسه حیوانات را پیدا کند و کم کم بقیه حیوانات نیز به این موضوع علاقمند می شوند

داستان خرگوش مهربان و خوش قلبی که به فکر کمک به دیگر حیوانات است و هرکاری می کند تا همنوعانش خوشبخت و خوشحال باشند.

احمد و محمود دو دوست صمیمی بودند که در دهکده‌ای دور از شهر زندگی می‌کردند. این دو پسربچه همسایه دیواربه‌دیوار و خانواده‌شان به کشاورزی مشغول بودند. پدر احمد آرزو داشت که پسرش دکتر شود تا به مردم ده خدمت کند

حسنی بچه شیطانی بود که همیشه به مردم آزاری مشغول بود و حرف هیچکس را گوش نمی کرد.

این کتاب قدیمی در بردارنده 4 قصه از زبان حیوانات می باشد:پشه ی بینی دراز، عمو ناقلا و آقا خودنما، گوش دراز چپ چشم، زاغی خانم و زری خانم