تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب-داستان-کودکانه-گوفی،-پرستار-بچه‌ها-(1)-

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی

کتاب داستان کودکانه

گوفی، پرستار بچه‌ها

نویسنده: والت دیسنی
مترجم ناهید ناصری

به نام خدا

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 1

پرستار بچه‌ها به مسافرت رفته بود. گوفی داوطلب شد تا در نبود او از بچه‌ها مواظبت کند. عمو میکی وقتی از خانه بیرون می‌رفت، دربارۀ همه‌چیز به گوفی توضیح داد:

مسواک زدن بچه‌ها، حمام کردن بچه‌ها، خوابیدن بچه‌ها و… حتی کتاب خواندن برای بچه‌ها پیش از خوابیدن!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 2

– «آن کتاب مال وقت خوابیدن است، نه حالا که سر میز غذا نشسته‌ایم.»

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 3

گوفی ناگهان زرافه‌ای را پشت پنجره دید که داخل کتاب بود. ولی بعد متوجه شد که خیالاتی شده است.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 4

مورتی پرده را کشید و به گوفی گفت: «تو سایۀ درخت را دیده‌ای.» البته بچه‌ها سعی کردند که جلوی خنده خود را بگیرند.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 5

در این موقع گوفی چهار چشم را در تاریکی دید که به او خیره شده بودند.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 6

گوفی از ترس پشت مبل قایم شد. ولی آن‌ها کفش‌های بچه‌ها بودند.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 7

بچه‌ها طبق برنامه باید قبل از خواب، حمام می‌کردند. آن‌ها داخل وان حمام ایستادند. ولی قطره‌ای آب توی آن نبود. خیلی هم جای تعجب نداشت؛ آخر، گوفی درِ سوراخ وان را نگذاشته بود و همۀ آب‌ها خالی شده بود!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 8

وان پرِ آب شد و بچه‌ها شروع کردند به لیف زدن.

بچه‌ها از وان بیرون آمدند و خودشان را خشک کردند که ناگهان چشم گوفی به یک کوسه افتاد!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 9

او باید به‌سرعت آن را از بین می‌برد تا بچه‌ها را نجات بدهد!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 10

عجب! کوسه در یک‌لحظه به قایق بادبانی کوچکی تبدیل شد و از بچه‌ها هم خبری نبود!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 11

بچه‌ها بعدازاینکه دندان‌های خودشان را مسواک زدند، دندان‌های گوفی را هم مسواک زدند. گوفی فقط دوتا دندان داشت!

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 12

به‌هرحال، وقت خواب رسیده بود و او باید برای بچه‌ها کتاب می‌خواند.

اتاق‌خواب قدری تاریک بود و همین باعث شد گوفی خرس کوچولو را نبیند و …

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 13

بله، گوفی به‌جای خواندن قصه‌ای زیبا برای بچه‌ها، با کله به رختخواب فرورفت و در یک چشم به هم زدن، دست‌وپایش در دام گیر کرد.

– «ولم کن! بگذار بروم! آهای کمک!»

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 14

قبل از اینکه بچه‌ها بخوابند، گوفی باید برایشان کتاب می‌خواند؛ اما کتاب کجاست؟

– «بچه‌ها! شما پتو را بالای خودتان بکشید و من هم پایین پایتان را درست می‌کنم تا سرما نخورید.»

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 15

بچه‌ها و گوفی هرکدام یک سَر پتو را کشیدند. پتو صاف شد. ولی از هم دَرید! و کتاب داستان روی هوا پرید.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 16

کلۀ گوفی، بهترین جایی بود که کتاب روی آن فرود بیاید!

ساعت دوازده نیمه‌شب که عمو میکی به خانه آمد، دید که بچه‌ها پای تلویزیون نشسته‌اند.

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 17

– «چرا شما هنوز بیدارید؟ گوفی کجاست؟»

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 18

– «اِ…! این که روی تختخواب شما خوابیده!… بیدارش نمی‌کنم. حتماً خیلی خسته شده. شاید هم این کتاب داستان، او را به خواب عمیقی فروبرده!»

کتاب داستان کودکانه: گوفی، پرستار بچه‌ها || والت دیسنی 19

آن شب گوفی روی تختخواب بچه‌ها خوابید و بچه‌ها و عمو میکی در اتاق دیگری خوابیدند.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=31626

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *