تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-آموزنده-آسمان-چه-رنگ-بود؟

قصه کودکانه آموزنده: آسمان چه رنگ بود؟ / به نظرات دیگران احترام بگذارید

قصه کودکانه آموزنده

آسمان چه رنگ بود؟

به نظرات دیگران احترام بگذارید

– ویراسته: زهره پریرخ
– از کتاب: قصه گویی ـ جلد ششم

به نام خدا

غروب بود. پاییز برگ درخت‌ها را زرد کرده بود. باد برگ‌های زرد را روی زمین ریخته بود. مزرعه پر از برگ‌های زرد بود.

آن روز، از صبح زود، هوا ابری بود و نزدیک غروب رعد غرید. برق در آسمان دوید. بارانی تند بارید. حیوان‌ها که هنوز به لانه نرفته بودند، هرکدام به گوشه‌ای پناه بردند تا خیس نشوند. فقط قورباغه زیر باران ماند و از باران لذت برد.

باران بند آمد. ابرها توی آسمان جابه‌جا شدند. آسمان صاف شد. حیوان‌ها از جایی که پنهان شده بودند، بیرون آمدند. دویدند و به‌طرف لانه‌هاشان رفتند. لانه‌ی همه‌ی آن‌ها توی انبار بزرگی بود که گوشه‌ای از مزرعه ساخته شده بود.

خروس، زودتر از همه توی انبار رفت. بعد از او، بوقلمون توی انبار آمد و فریاد زد: «سرخ بود! سرخ بود!»

خروس پرسید: «چی سرخ بود؟»

بوقلمون گفت: «آسمان. خودم دیدم. آسمان سرخ بود؛ رنگ کاکل من.»

خروس گفت: «من که باور نمی‌کنم بیا برویم ببینیم.»

خروس و بوقلمون به راه افتادند؛ ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که اردک توی انبار آمد. خروس به اردک گفت: «بوقلمون می‌گوید، رنگ آسمان سرخ شده است. تو به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

اردک گفت: «بله. من به آسمان نگاه کردم. آسمان سرخ نبود. نارنجی بود، رنگ نوک من.»

بوقلمون گفت: «نه. آسمان سرخ بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

خروس گفت: «ببینید، من می‌گویم بیایید برویم ببینیم، آسمان چه رنگ است.»

خروس و بوقلمون و اردک و مرغ راه افتادند. ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که مرغ توی انبار آمد. خروس به مرغ گفت: «پیش از آنکه توی انبار بیایی، به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

مرغ گفت: «بله. من به آسمان نگاه کردم. آسمان زرد بود، رنگ جوجه‌های قشنگ من.»

بوقلمون گفت: «نه. آسمان سرخ بود.»

اردک گفت: «نارنجی بود.»

مرغ گفت: «گفتم که زرد بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

خروس گفت: «ببینید، من می‌گویم بیایید برویم ببینیم، آسمان چه رنگ است.»

خروس و بوقلمون و اردک و مرغ راه افتادند. ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که قورباغه توی انبار آمد. خروس به قورباغه گفت: «پیش از آنکه توی انبار بیایی به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

قورباغه گفت: «بله، من به آسمان نگاه کردم. آسمان سبز بود، رنگ خود من.»

بوقلمون گفت: «آسمان سرخ بود، رنگ کاکل من.»

اردک گفت: «نارنجی بود رنگ نوک من.»

مرغ گفت: «زرد بود، رنگ جوجه‌های من.»

قورباغه گفت: «گفتم که سبز بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

خروس گفت: «ببینید، من می‌گویم بیایید برویم ببینیم، آسمان چه رنگ است.»

خروس و بوقلمون و اردک و مرغ و قورباغه به راه افتادند. ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که گوسفند توی انبار آمد. خروس به گوسفند گفت: «پیش از اینکه توی انبار بیایی به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

گوسفند گفت: «بله، من به آسمان نگاه کردم؛ آبی بود، رنگ رودخانه‌ای که من بعد از چرا از آن آب می‌خورم.»

بوقلمون گفت: «قرمز بود، رنگ کاکل من.»

اردک گفت: «نارنجی بود، رنگ نوک من.»

مرغ گفت: «زرد بود، رنگ جوجه‌های من.»

قورباغه گفت: «سبز بود، رنگ خود من.»

گوسفند گفت: «گفتم که آبی بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

خروس گفت: «ببینید، من می‌گویم بیایید برویم ببینیم آسمان چه رنگ است.»

خروس و اردک و بوقلمون و مرغ و قورباغه و گوسفند به راه افتادند. ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که گاو توی انبار آمد. خروس به گاو گفت: «پیش از آنکه توی انبار بیایی به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

گاو گفت: «بله، من به آسمان نگاه کردم. آسمان نیلی بود، رنگ شب‌هایی که من خسته از مزرعه برمی‌گردم.»

بوقلمون گفت: «نه، سرخ بود؛ رنگ کاکل من.»

اردک گفت: «نه، نارنجی بود؛ رنگ نوک من.»

مرغ گفت: «زرد بود؛ رنگ جوجه‌های من.»

قورباغه گفت: «سبز بود؛ رنگ خود من.»

گوسفند گفت: «آبی بود؛ رنگ رودخانه‌ای که من از آن آب می‌خورم.»

گاو گفت: «گفتم که نیلی بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

خروس گفت: «ببینید، من بازهم می‌گویم بیایید برویم ببینیم آسمان چه رنگ است.»

همه باهم راه افتادند. ولی هنوز از انبار بیرون نرفته بودند که لاک‌پشت توی انبار آمد. خروس به لاک‌پشت گفت: «پیش از آنکه توی انبار بیایی، به آسمان نگاه کردی؟ آسمان چه رنگ بود؟»

لاک‌پشت گفت: «بنفش، بود رنگ گل‌های بنفشه‌ی کنار جو.»

همه باهم فریاد زدند: «بنفش بود؟»

بوقلمون گفت: «نه، سرخ بود.»

اردک گفت: «نارنجی بود.»

مرغ گفت: «زرد بود.»

قورباغه گفت: «سبز بود.»

گوسفند گفت: «آبی بود.»

گاو گفت: «نیلی بود.»

لاک‌پشت گفت: «گفتم که بنفش بود. من که دروغ نمی‌گویم.»

بازهم هریک از آن‌ها صدایش را بلند کرد و نام رنگی را گفت. صدایشان توی انبار پیچید، می‌گفتند: «سرخ، زرد، سبز، بنفش، نیلی، آبی، نارنجی!»

خروس با خودش گفت: «ممکن نیست همه‌ی حیوان‌ها دروغ بگویند. نمی‌دانم چه به سر آسمان آمده است. خودم بروم و نگاه کنم.»

خروس از انبار بیرون آمد و به آسمان نگاه کرد؛ ولی شب شده بود و آسمان تاریک بود.

توی انبار بازهم سروصدا بود. اوقات همه تلخ شده بود. نزدیک بود دعوایشان بشود. هر یک از آن‌ها به دیگری می‌گفت: «تو دروغ می‌گویی.»

عاقبت خروس گفت: «ببینید، حالا شب است. بروید و بخوابید. فردا صبح زود پیش خرگوش دانا می‌رویم. او همه‌چیز را می‌داند. از او می‌پرسیم کی درست می‌گوید.»

همه قبول کردند و رفتند و خوابیدند.

صبح زود همه باهم راه افتادند به لانه‌ی خرگوش دانا رفتند. خروس، خرگوش دانا را صدا کرد و گفت: «خرگوش دانا، خواهش می‌کنم به ما بگو کی درست می‌گوید.»

خرگوش دانا از لانه بیرون آمد. زیر درختی نشست. چند بار گوش‌هایش را جنباند و گفت: «خُب، چه اتفاقی افتاده است؟»

بوقلمون گفت: «من دیروز بعد از باران به آسمان نگاه کردم. قرمز بود. رنگ کاکل من.»

خرگوش دانا گفت: «درست است.»

اردک گفت: «نه، نارنجی بود؛ رنگ نوک من.»

مرغ گفت: «زرد بود، رنگ جوجه‌های من.»

خرگوش دانا گفت: «شما دوتا هم درست می‌گویید.»

گوسفند گفت: «آبی، آبی، رنگ رودخانه‌ای که من آب می‌خورم.»

گاو گفت: «نیلی بود، رنگ شب‌هایی که من خسته از مزرعه برمی‌گردم.»

لاک‌پشت که تازه از راه رسیده بود گفت: «ولی من دیدم که آسمان بنفش بود؛ رنگ گل‌های بنفشه‌ی کنار جو.»

خرگوش گفت: «همه درست می‌گویید.»

خروس که داشت از تعجب دیوانه می‌شد گفت: «چطور ممکن است همه درست بگویند؟»

خرگوش دانا گفت: «چرا، همه‌ی آن‌ها درست می‌گویند. من هم دیروز غروب، بعد از باران، رنگین‌کمان را توی آسمان دیدم. رنگین‌کمان هفت رنگ است. همین هفت رنگی که این‌ها می‌گویند؛ ولی هیچ‌کدام با دقت به آسمان نگاه نکرده‌اند تا همه‌ی رنگ‌ها را ببینند. همه می‌خواستند بدوند و به لانه بیایند و برای همین هرکس همان رنگی را دیده است که دوست داشته است.»

حیوان‌ها با تعجب به هم نگاه کردند. هیچ‌کدام باور نمی‌کردند که هفت رنگ توی آسمان بوده است و آن‌ها فقط یک رنگ را دیده‌اند، شما چطور؟

متن پایان قصه ها و داستان

پیام قصه

قصه‌ی «آسمان چه رنگ بود؟» از آن دست قصه‌هایی است که هم پیامی آموزشی دارد و هم پیام اخلاقی: هم هفت رنگِ رنگین‌کمان را آموزش می‌دهد، هم کودکان را به گوش کردن نظرات دیگران و دقت بیشتر تشویق می‌کند.

 

سؤال‌ها

  1. چه کسی زودتر از همه به انبار آمد؟
  2. بوقلمون و اردک، آسمان را چه رنگی دیده بودند؟
  3. مرغ و قورباغه و گوسفند و گاو و لاک‌پشت آسمان را چه رنگی دیده بودند؟
  4. وقتی حیوان‌ها پیش خرگوش دانا رفتند، خرگوش دانا به آن‌ها چه گفت؟


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=51760

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *