تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-صوتی-خاله-مهناز-ماه-من،-ماه-ما-به-همراه-متن-قصه

قصه صوتی کودکانه: ماه من، ماه ما + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 55#

قصه صوتی کودکانه

ماه من، ماه ما

+ متن فارسی قصه

قصه گو: خاله مهناز 55#

جداکننده متن Q38

به نام خدا

 

سلام دوست‌های قشنگ و مهربونم.

سلام به روی ماهتون.

سلام عزیزهای دلم. شبتون به خیر.

الهی که حالتون خیلی خوب باشه.

دوست‌های قشنگم، دوست‌های مثل ماه من. اسم کتابی که می‌خوام امشب براتون بخونم، اینه:

«ماه من، ماه ما»

جونم براتون بگه که تو یه شب مهتابی، چوپان پیر بچه‌های دهکده رو دور آتیشی که روشن بود جمع کرد. ماه، درخشان‌تر از همیشه توی آسمان می‌تابید. بچه‌ها ماه رو تماشا می‌کردن. چوپان پیر به چهره‌ی تک‌تک اون‌ها نگاه کرد و گفت: «بچه‌های من، اگه یه روز ماه مال شما باشه، با اون چیکار می‌کردید؟»

بچه‌ها به فکر فرورفتند.

راستی، اگه ماه زیبا و تابان مال اون‌ها بود، با اون چیکار می‌کردن؟ بچه‌ها، اگه مال شما بود باهاش چیکار می‌کردید؟ فکر کنید.

پسر ساربان گفت: «اگه ماه مال من بود، اونو به کاروان شترهام می‌بستم تا راه رو روشن کنه. اون‌وقت دیگه راهمونو تو تاریکی گم نمی‌کردیم.»

پسرکی که همیشه در آرزوی سفر بود، گفت: «من ماه رو بادبان قایقم می‌کردم. شال و کلاهمو برمی‌داشتم و منتظر می‌موندم باد بوزه و راهی سفر بشم.»

پسر دیگه ای گفت: «ماه خودش بهترین قایق دنیاست. من حاضرم با ماه به جنگ بلندترین موج‌های دریا برم و از همه‌ی طوفان‌ها بگذرم.»

دخترک خوش‌آواز گفت: «نه، نه، این کارو نکنید. ماه نازنین خیس می‌شه. اگه ماه مال من بود، با اون یک چنگ نورانی می‌ساختم. اون‌وقت زیباترین آوازم رو برای شما می‌خوندم.»

پسرک شکارچی گفت: «اما من با ماه یک کمون بلندی می‌ساختم و به شکار ابرها می‌رفتم.»

کوچک‌ترین دختر ده گفت: «اما من ماه رو مثل یه ماهی کوچولوی قرمز تو کاسه‌ی آبی مینداختم. از اون نگهداری می‌کردم تا نتونه از دستم فرار کنه.»

پسرک بازیگوش خندید و گفت: «اگه ماه مال من بود، با اون یه مسابقه‌ی بادبادک‌بازی راه می‌انداختم. مطمئنم که ماه از همه‌ی بادبادک‌ها بالاتر پرواز می‌کنه.»

اون یکی گفت: «من کبوترهامو روی ماه می‌ذاشتم تا لونه بسازن و جوجه دار بشن. اون‌وقت دیگه دست هیچ گربه‌ای به لوله شون نمی‌رسید.»

پسرک مهربون گفت: «اگه من نردبون بلندی پیدا می‌کردم، ماه رو با اون به آسمون می‌دوختم. اون‌وقت همیشه مهتاب بود. دیگه هیچ پرنده‌ای توی شب راه لونه شو رو گم نمی‌کرد.»

دخترک فقیر آهی کشید: «من ماه رو از سقف خونه آویزون می‌کردم تا خونه‌مون روشن بشه. اون‌وقت مادرم زودتر بافتنی‌ها رو می‌بافت و مادربزرگ زودتر از بستر بیماری بلند می‌شد.»

چوپان پیر که با دقت به حرف‌های تک‌تک بچه‌ها گوش داده بود، گفت: «بچه‌های من، رؤیاهای شما زیباست، اما نه زیباتر از خود مهتاب. ماه، نه قایقه، نه تیر و کمون، نه چنگه، نه بادبادک. ماه ماهه. اون شب‌ها رو روشن می‌کنه و به آسمان زیبایی می‌بخشه. ماه نه مال منه، نه مال شما. اون برای همه‌ی آدم‌هاست. او ماه من نیست، ماه ماست.»

بچه‌ها دوباره به فکر فرورفتند. چوپان پیر، مثل همیشه، راست می‌گفت. ماه مال همه‌ی اونهاست. پس بهتره اونو به حال خودش بذارن تا توی آسمون بتابه و همه از نور زیبای اون توی شب‌ها لذت ببرن.

***

خب بچه‌های من، عزیزهای دلم، اگه ماه مال شما بود، شما چه کارش می‌کردید؟ من که وقتی‌که ماه، گرد گرد بود، یه گازش می‌زدم. آره، می‌خواستم ببینم چه مزه‌ایه، ماه. الآن که فکر می‌کنم، نمی‌دونم چه مزه‌ایه. به نظر شما ماه چه مزه‌ای بود، اگه خوردنی بود؟ شبیه کلوچه می‌شد، وقتی گرده، نه؟ ‌چی چی؟ شبیه یه دونه اسمارتیس سفید؟ بذارید فکر کنم. آره، فکر کردم. راست می‌گید. شبیه اسمارتیس سفیده. چی؟ شبیه قرص؟ نه، نه، نه، من از قرص خوشم نمیاد. نه دیگه، من باید مواظب خودم باشم، مریض نشم که مجبور شم قرص ماهی بخورم. عه! بهش هم می‌گن قرص ماه. نه نه نه، این‌که اصلاً ربطی نداره.

بذار ببینم. دیگه شبیه چیه؟ شبیه دکمه هم هست. آخ آخ راست می‌گی، دکمه دو تا (باید) سوراخ داشته باشه. خب، نه، بعضی دکمه‌ها پشتش جای دوخت داره. دیگه شبیه چیه؟ آفرین! بعضی از این لامپ‌ها که تو پارک‌ها می‌ذارن هم شبیه ماهه. دیدید شما؟ اگه گفتید دیگه شبیه چیه؟ من می‌دونم. شبیه صورت شماست. پس به‌جای این‌که من ماه رو گاز بگیرم، یه روز که شماها رو دیدم، لپ شما رو گاز می‌گیرم. اون‌وقت هر مزه‌ای لپ شما می‌داد، معلومه ماه هم همون مزه رو داره. قول، قول، قول!

پس یادتون باشه، اون روز که هم‌دیگه ‌رو دیدیم.

خب، عزیزهای دلم، دوست‌های قشنگ مثل ماه من، دیگه وقت خوابه. دیگه چشم‌های خوشگلتونو ببندین. یادتون باشه، خاله مهناز، خیلی دوستتون داره.

خدا پشت و پناهتون باشه.

شبتون به خیر، عزیزهای دلم.

شب‌به‌خیر.

متن پایان قصه ها و داستان



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=51777

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *