تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان-کودکانه-کلاه-نوروزی-مامان-مرغه

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه

وقت بهاره. خورشید داره توی مزرعه‌ی سرسبز می‌تابه!! شکوفه‌های صورتی گل‌ها دارن آروم آروم باز می‌شن!!!

برگ جدید درختان داره در میاد!! معلومه که بهار داره از راه می‌رسه!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 1

ولی مامان مرغه حسابی حالش گرفته شده!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 2

اون توی انباری یک کلاه آبی کهنه و خاکی پیدا کرده! ولی این کلاه اصلاً به‌اندازه‌ی کافی قشنگ نیست!! نمی‌شه برای لباس عید اونو پوشید.

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 3

مامان مرغه گفت:

قدقد قدااا! من باید یکم کلاهمو تمیز کنم!! قد قدا!! باید حتماً کلاهم بهاری باشه!!

جوجه کوچولوها گفتن:

باید کلاهت بهاری باشه؟

و تند و سریع رفتن و دور انباری دویدن.

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 4

جوجه کوچولو‌ها می‌گفتن:

ما چی باید پیدا کنیم تا کلاه مامان مرغه نوروزی بشه؟؟ جیک‌جیک!!

کوچک‌ترین جوجه گفت:

جیک‌جیک!! چند تا برگ سبز تازه چطوره؟

بقیه‌ی جوجه‌ها جیک‌جیک کنون گفتن:

نه نه!!! جیک‌جیک!! به‌اندازه کافی قشنگ نیست!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 5

یکی دیگه از جوجه‌ها که داشت دنبال یک پروانه می‌دوید، گفت:

جیک‌جیک، یک پروانه چطوره؟؟

بقیه‌ی جوجه‌ها گفتن:

ولی پروانه که یک جا نمی‌مونه!!! جیک و جیک!!! پروانه از روی کلاه پرواز می‌کنه و می‌ره!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 6

یکی از جوجه‌ها، یک پر رنگی رنگی از روی زمین برداشت و گفت:

جیک و جیک، به نظرتون یک پر زیبا چطوره؟؟

بقیه‌ی جوجه‌ها گفتن:

شاید این خوب باشه!! ولی باید بیشتر بگردیم!! جیک‌جیک!!

همه‌ی جوجه‌ها گشتن و گشتن تا یک چیز نوروزی برای کلاه مامان مرغه پیدا کنن!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 7

یکی از جوجه‌ها فریاد زد:

جیک‌جیک، نگاه کنید، یک ذرت طلایی!!

همه‌ی جوجه‌ها به سمت ذرت‌ها دویدن!!! اما اونا شروع کردن به نوک زدن و تند و سریع همه‌ی ذرتو خوردن!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 8

یکی از جوجه‌ها گفت:

ما باید یک چیز خیلی‌خیلی قشنگ پیدا کنیم!! جیک‌جیک!!

جوجه‌ی بعدی گفت:

ما باید یک چیز بهاری و نوروزی پیدا کنیم!! جیک‌جیک!!

بعد جوجه کوچولوها، دشت کنار مزرعه رو دیدن!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 9

توی دشت کنار مزرعه، کلی گل زیبا و رنگی رنگی بود!! جوجه کوچولوها دویدن تا به دشت برسن!!

دشت پر از گل‌های زیبا بود!! گل‌های سفید!! گل‌ها آّبی و گل‌های صورتی!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 10

کوچک‌ترین جوجه گفت:

جیک و جیک!! به نظر من گل‌های صورتی خیلی کلاه مامان مرغه رو قشنگ‌تر می‌کنن!!

همه‌ی جوجه کوچولوها موافق بودن!!

اونا فقط چند تا گل کوچیک چیدن!! آخه گل‌ها توی دشت قشنگ‌تر هستن!!! جوجه‌ها فقط چند تا گل نیاز داشتن!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 11

جوجه کوچولوها، کلاه مامان مرغه رو پیدا کردن!!

جوجه کوچولوها، گل‌ها رو مرتب روی کلاه مامان مرغه گذاشتن!!

همه‌شون باهم یک‌صدا گفتن:

جیک و جیک و جیک!! عجب کلاه بهاری قشنگی!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 12

مامان مرغه، حسابی عاشق کلاه نوروزی جدیدش شده بود!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 13

و عاشق جوجه کوچولوهاش بود که این کلاه قشنگ رو براش ساخته بودن و خوشحالش کرده بود!!

داستان کودکانه کلاه نوروزی مامان مرغه 14

تازه وقتی گل‌های صورتی کمی پژمرده شدن، جوجه کوچولوها رفتن و چند تا گل آبی خیلی قشنگ از دشت چیدن و دوباره یک کلاه جدید برای مامان مرغه ساختن!!

courtesy: mooshima.com



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=47583

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *