تبلیغات لیماژ بهمن 1402
کتاب داستان کودکانه آقا کوچولوی نامرتب (15)

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند

کتاب داستان کودکانه

آقا کوچولوی نامرتب

نویسنده: راجر هارگریوز
مترجم: میلاد مینوی

به نام خدا

آقا کوچولوی نامرتب یکی از نامرتب‌ترین آدم‌های روی زمین بود. او ظاهری بسیار کثیف و نامرتب داشت. هر جا که می‌رفت، اثرانگشتان کثیفش را بر جای می‌گذاشت.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 1

آقا کوچولوی نامرتب در یک خانۀ بسیار نامرتب و کثیف زندگی می‌کرد. همه جای خانۀ او پوست میوه، کاغذِ پاره شده، لیوان شکسته و نان خشکیده ریخته شده بود. خانۀ او بوی بسیار بد و نامطبوعی می‌داد. علف‌های هَرز، سرتاسر باغچۀ او را فراگرفته بودند. چون او هیچ‌گاه به خانه و باغچه‌اش رسیدگی نمی‌کرد.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 2

یک روز صبح، هنگامی‌که آقا کوچولوی نامرتب از خواب بیدار شد، خمیازه‌ای کشید، سرش را خاراند، بلند شد و دندان‌هایش را بدون خمیردندان، مسواک زد. صبحانه‌اش را روی زمین ریخت و خورد. سپس خانه‌اش را به‌قصد پیاده‌روی ترک کرد.

ناگهان پایش به جارویی که دو ماه پیش، از آن استفاده کرده بود گیر کرد و به‌شدت زمین خورد.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 3

آقا کوچولوی نامرتب برای قدم زدن به جنگلِ پشتِ خانه‌اش می‌رفت. این جنگل بسیار زشت بود. درختانش برگ و میوه نداشتند و کاملاً خشک بودند. هیچ‌کس این جنگل را دوست نداشت. ولی آقا کوچولوی نامرتب این جنگل را خیلی دوست داشت. او آن‌قدر در جنگل قدم زد تا به آن‌طرف جنگل رسید.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 4

می‌دانید او در آن‌سوی جنگل چه چیزی را دید؟

آقا کوچولوی نامرتب یک کلبۀ کوچک بسیار مرتب را دید. باغچۀ کلبه بسیار تمیز و زیبا بود. یک آقای بسیار تمیز و مرتب داشت چمن‌ها را کوتاه می‌کرد.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 5

آقا کوچولوی نامرتب جلو رفت و گفت: «صبح‌به‌خیر! من آقا کوچولوی نامرتب هستم.»

آقای منظم گفت: «من آقای مُنظّم هستم.»

سپس اشاره به فرد دیگری کرد و گفت: «او هم برادر من، آقای مرتب است. ما منظم و مرتب هستیم.»

آقای مرتب گفت: «نه! ما مرتب و منظم هستیم.»

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 6

آقای مرتب گفت: «ما به همۀ کسانی که به ما احتیاج دارند کمک می‌کنیم.»

آقا کوچولوی نامرتب پرسید: «چه کمکی؟»

آقای مرتب گفت: «ما همه‌چیز را مرتب و تمیز می‌کنیم.»

آقای منظم گفت: «ما همه‌چیز را منظم و مرتب می‌کنیم.»

آقای مرتب گفت: «ما می‌توانیم به تو کمک کنیم تا تو مرتب و تمیز شوی.»

آقا کوچولوی نامرتب گفت: «ولی من تمیزی را دوست ندارم.»

آقای مرتب گفت: «این‌که خیلی بد است.»

آقای منظم گفت: «به‌هرحال، وظیفۀ ما کمک است و باید به تو کمک کنیم.»

آقا کوچولوی نامرتب گفت: «اما …»

آقای مرتب گفت: «اما بی اما، ما همراه تو به خانه‌ات می‌آییم.»

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 7

سپس همگی سوار یک ماشین مرتب و منظم شدند و به‌سوی خانۀ آقا کوچولوی نامرتب به راه افتادند.

آقای مرتب چشمش که به خانۀ آقا کوچولوی نامرتب افتاد گفت: «وای چه قدر کثیف و نامرتب است!»

آقای منظم گفت: «چه قدر به‌هم‌ریخته و نامنظم است!»

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 8

سپس هر دو باهم گفتند: «این خانه، نامرتب‌ترین خانه‌ای است که تاکنون دیده‌ایم.»

آقای منظم گفت: «بهتره هرچه زودتر دست‌به‌کار شویم.»

و قبل از آن‌که آقا کوچولوی نامرتب حرفی بزند، آن‌ها مشغول کار شدند.

آقای مرتب، باغچه را بیل زد، علف‌ها را کوتاه کرد و گل‌های زیبایی در باغچه کاشت، سپس حیاط را شست و مرتب کرد.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 9

آقای منظم، شیشۀ پنجره‌ها را عوض کرد. دیوار خانه را تعمیر نمود و بعد آن را رنگ زد.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 10

آقای منظم و آقای مرتب به درون خانه رفتند.

آقای مرتب با دیدن خانه گفت: «وای چه قدر کثیف و نامرتب است.»

آقای منظم گفت: «چه قدر به‌هم‌ریخته و نامنظم است.»

سپس هر دو مشغول کار شدند. جارو کردند، رنگ کردند و همه‌چیز را تمیز و مرتب نمودند.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 11

آقای مرتب گفت: «بفرمائید.»

آقای منظم گفت: «تمام شد.»

آقای مرتب گفت: «همه‌چیز مرتب و منظم شد.»

آقای منظم گفت: «همه‌چیز منظم و مرتب شد.»

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 12

آقای مرتب و آقای منظم نگاهی به سرتاپای آقا کوچولوی نامرتب کردند و باهم گفتند: «تو هم باید تمیز و مرتب شوی.»

آقا کوچولوی نامرتب خواست فرار کند؛ اما قبل از آن‌که او فرار کند او را بلند کردند و به حمام بردند.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 13

آقا کوچولوی نامرتب که نتوانسته بود از دست آقای مرتب و آقای منظم فرار کند، خود را در حمام دید. حمام خانۀ او یکی از کثیف‌ترین جاها بود. ولی این بار خیلی تمیز و مرتب شده بود. آقا کوچولوی نامرتب بلد نبود حمام کند. چون او هیچ‌وقت این کار را نمی‌کرد. آقای مرتب و آقای منظم به او کمک کردند، حسابی او را شسته و تمیز کردند.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 14

آقا کوچولوی نامرتب، تمیز و مرتب شده بود و هیچ شباهتی به آقا کوچولوی نامرتبِ قبل نداشت.

او جلوی آیینه رفت و خود را دید. با دیدن خودش با ناراحتی گفت: «حالا من با اسمم چه کنم؟»

آقای مرتب و آقای منظم باهم دیگر گفتند: «تو باید اسمت را تغییر دهی. چون تو دیگر نامرتب نیستی. ما با یک اسم خوب تو را صدا می‌کنیم.»

سپس هر سه باهم خندیدند و با یکدیگر دوست شدند.

داستان کودکانه: آقا کوچولوی نامرتب || بچه‌ها باید تمیز و مرتب باشند 15

شما می‌دانید آقای مرتب و آقای منظم چه اسمی برای آقا کوچولوی نامرتب انتخاب کردند؟ شما هم یک اسم انتخاب کنید.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=30947

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *