تبلیغات لیماژ بهمن 1402
الاغ پیر و گرگها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (2)

داستان کودکانه آموزنده: الاغ پیر و گرگ ها / حمله سگ ولگرد به خر بیچاره

 

الاغ پیر و گرگ هاکتاب قصه کودکانه قدیمی

الاغ پیر و گرگ‌ها

داستان حمله سگ ولگرد به خر بیچاره

– نویسنده: چتر نور
– نقاشی: منوچهر و هادی
چاپ اول: ۱۳۶۲

 

به نام خدا

در زمان‌های گذشته، در یک دهکده مردی بود به نام دادعلی.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (3).jpg

دادعلی یک الاغ داشت که حامله بود. وقتی کره‌الاغ به دنیا آمد دادعلی خیلی خوشحال شد. تمام موهای بدن کره‌الاغ سفید بود و توی آن ده تا حالا کسی کره‌الاغي به آن قشنگی ندیده بود!

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (4).jpg

دادعلی هرروز صبح کره‌الاغ را همراه چند بز و گوسفندی که داشت به صحرا می‌برد. بعضی وقت‌ها او را در رودخانه می‌شست. همه آبادی از کره‌الاغ خوشگل و سفید دادعلی تعریف می‌کردند و با شوخی می‌گفتند:

– دادعلی خرت به چنده؟ کره‌الاغت را نمی‌فروشی؟

دادعلی می‌گفت:

– یک میلیون تومن هم نمی‌دمش!

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (5).jpg

یک روز هنگام عصر درِ خانه دادعلی به صدا درآمد و دو نفر غریبه وارد شدند و سلام دادند.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (6).jpg

دادعلى آن‌ها را به اتاق دعوت کرد و برایشان چای آورد. غریبه‌ها به او گفتند:

– ما آمده‌ایم تا کره‌الاغ تو را بخریم.

دادعلی گفت:

– نه! من آن را نمی‌فروشم. همه آبادی این را می‌دانند.

یکی از آن‌ها گفت:

– ما هم می‌دانیم که تو به الاغت علاقه زیادی داری. ولی ما برای مرد ثروتمندی کار می‌کنیم که فقط یک پسربچه دارد و الان هم آن پسربچه مریض است. دیشب یک نفر از آبادی شما به ده ما آمده بود و از کره‌الاغ شما پیش پسربچه تعریف کرد. پسربچه چون مریض است بهانه می‌گیرد. از همان دقیقه به پدرش گفت: «من یک کره‌الاغ سفید می‌خوام» ولی در ده خودمان و دهات دیگر کره‌الاغ سفید پیدا نکردیم! برای همین پیش شما آمدیم. اگر ممکن است به خاطر این بچه مریض، شما این کره را بفروشید!

دادعلی خیلی فکر کرد و گفت:

– باشد! من این کره را به شما می‌فروشم، به شرط اینکه از او خوب محافظت کنید!

آن‌ها قول دادند.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (7).jpg

پسربچه وقتی کره‌الاغ سفید و خوشگل را دید حالش به‌کلی خوب شد! پدر و مادر بچه نیز خوشحال شدند. بلافاصله پالان بسیار قشنگی با روکش مخمل درست کردند. دور پالان را با منگوله‌های ابریشمی بستند و به گردن کره‌الاغ زنگوله‌های قشنگ نقره‌ای انداختند.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (8).jpg

هرروز صبح یک نفر تمام تن کره‌الاغ را با آب تمیز و صابون می‌شست و به بدن حیوان گلاب می‌پاشید، پسرک را سوار آن می‌کرد و خودش هم پشت سر آن‌ها، مواظب بود که اتفاقی نیفتد.

هرروز بچه‌های ده وقتی پسربچه را سوار بر آن کره‌الاغ می‌دیدند، حسرت می‌خوردند و دلشان می‌خواست آن‌ها هم چنین کره‌الاغی داشتند!

صدای زنگوله‌های نقره‌ای و بوی عطر گلاب، پالان مخمل و منگوله‌های ابریشمی، برای بچه‌های روستا خیلی جالب و تماشایی بود و در میان آن‌ها پسربچه شیطانی بود بنام داداش علی.

داداش علی از دست این بچه لوس و ننر که روی چنین کره‌الاغی می‌نشست و این‌طور دل بچه‌های ده را آب می‌کرد رنج می‌برد و همیشه پی فرصت بود تا کاری کند!

یک روز وقتی داداش علی با سگش از کوچه می‌گذشت، دید پسر عزیزدردانه روی کره‌الاغ نشسته و تک‌وتنها می‌رود. عجب! چطور کسی همراهش نبود! داداش علی کنار دیوار قایم شده و به سگش گفت: «شیری بگیرش! شیری بگیرش!» سگ پارس کرد و به‌طرف کره‌الاغ حمله برد. کره‌الاغ که تا حالا چنین چیزی ندیده بود، خیلی ترسید و جفتکی انداخت و فرار کرد.

داستان حمله سگ ولگرد به الاغ - خر بیچاره

پسربچه محکم روی زمین پرت شد. داداش علی از آنجا دور شد و رفت موضوع را به پدر و مادر او گفت. آن‌ها هراسان دویدند. بچه را به خانه بردند و بستری کردند.

مرد ثروتمند همان روز پالان مخمل را از روی آن برداشت و زنگوله‌های نقره‌ای را کند و کره‌الاغ بیچاره را با کتک از خانه بیرون انداخت و به کارگرش گفت:

– دیگر این حیوان بی چشم و رو را نمی‌خواهم ببينم! آن را به تو می‌بخشم، مال تو باشد. این حیوان برای حمالی خوب است، نه برای سواری!

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (10).jpg

کارگر، کره‌الاغ زبان‌بسته را به خانه خودش برد و در طویله کثیفی انداخت. دیگر از آن ناز و نوازش‌ها خبری نبود! حیوان بیچاره هرروز با پالان کثیف و پاره‌ای بار می‌برد و عذاب می‌کشید و هرچه بزرگ‌تر می‌شد، کارش سخت‌تر و بارش سنگین‌تر می‌شد.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (11).jpg

بعد از مدتی او را به مرد چاق و بداخلاقی فروختند که فروشنده دوره‌گردی بود.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (13).jpg

مرد چاق هرروز صبح جیزهای زیادی روی الاغ می‌گذاشت و خودش هم روی آن می‌نشست و از این ده به آن ده می‌رفت تا بفروشد.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (12).jpg

چند سال گذشت.

حیوان بیچاره حالا دیگر کره‌الاغ خوشگل و تپل و مپل نبود، بلکه یک الاغ پیر و زشت و مریض بود.

یک روز زمستان، صبح، مرد چاق مثل همیشه به طویله‌امد تا الاغ را با خود ببرد. دید حیوان افتاده و خرخر می‌کند. با عصبانیت گفت:

– لعنتی دیگه پیر شده، به درد کار کردن نمی خوره!

یک روز، دو روز، سه روز، چهار روز. بالاخره دید نه! الاغ پیر قدرت راه رفتن ندارد!

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (14).jpg

در آن روز سرد زمستان که برف شدیدی می‌بارید و همه‌جا سفید شده بود، مرد چاق، نفس‌زنان آمد و الاغ پیر و مریض و بدبخت را از طويله بیرون کشید. حیوان قدم از قدم نمی‌توانست بردارد. ولی مرد چاق با کمک دو نفر دیگر الاغ پیر را به صحرا بردند و در میان برف و بوران رها کردند. مرد چاق غرغرکنان می‌گفت:

– الاغ پیری که نتواند کار کند به چه درد می‌خورد؟ مگر کاه و یونجه اضافی دارم به آن بدهم؟

آن‌ها رفتند.

الاغ پیر وقتی تنها شد با خود فکر می‌کرد:

– آن روزها که من جوان و خوشگل و سالم بودم برای همه عزیز و باارزش بودم. این آدم‌ها چرا این‌قدر فراموش‌کارند؟ آخر من که به آن‌ها بدی نکردم. چرا مرا در این بیابان پرسوز و برف انداختند؟ چرا نگذاشتند در طویله‌ام بمیرم؟

ولی انگار کسی به الاغ پیر گفت:

– تو نباید آن‌قدر ساکت و مظلوم می‌بودی که هرکس هر کاری خواست با تو بکند! هرکس نتواند حق خود را بگیرد، باید با چنین خواری بمیرد.

الاغ پیر و گرگ‌ها - داستان مصور آموزنده در مورد گرفتن حق برای کودکان و نوجوانان ایپابفا (15).jpg

در همین موقع گرگ‌ها زوزه کشان آمدند و در آن سوز و برف و سرما، غذای چرب و نرم و دندان‌گیری پیدا کرده بودند.

لحظه‌ای بعد هر تکه از بدن الاغ توی دهان گرگی بود!

پایان 98



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=5935

***

  •  

***

2 دیدگاه

  1. بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام علیکم
    به نظرم این داستان بیشتر قصد خراب کردن نام علی را داشت تا موضوعات دیگر
    در حالی که حق مطلق علی علیه السلام است.

    • سلام دوست عزیز! یک داستان را از زوایای بسیاری می‌شه تحلیل کرد. بطور مثال موضوعی که این روزها سر زبان ها افتاده، موضوع «حمله سگهای ولگرد» است. در این قصه، اگر سگ ولگرد (شیری) به الاغ قصه ما حمله نمی کرد و آن اتفاق بد برای پسر دادعلی نمی افتاد، الاغ بیچاره هم به آن سرنوشت وحشتناک دچار نمی شد.
      درخصوص نام ها، فقط شباهت اسمی است و هیچ توهینی مدنظر نیست. اسم «دادعلی» در این قصه حالت «طعنه آمیز» دارد. یعنی قرار بود «دادعلی» طبق اسمش، آدمی عادل و اهل انصاف باشد. اما برخلاف معنای اسمش، خیلی هم بی انصاف بود.
      داستان‌های کودکانه هم مثل رمان های بزرگ، نیازمند تحلیل است و به سادگی نمی شود بر آنها مهر «کودکانه» و «بچه‌گانه» زد. بطور مثال داستان «هنسل و گرتل» از زاویه روانشناسی، اجتماعی و … مفاهیم عمیق و ژرفی دارد که به سادگی از کنار آنها رد می شویم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *