داستان آموزشی کودکان
در کمکهای اولیه
اگر زخمی یا دچار خونریزی شدیم چهکار کنیم؟
آموزش مهارتهای اجتماعی و زندگی به کودکان و نونهالان
تصویرگران: علی خوش جام – یاسمن اکبری
به نام خدای مهربان
اسم این پسر سامان است. سامان پسر باهوش و دانایی است. او دربارهی کمکهای اولیه چیزهای زیادی میداند. کمکهای اولیه، کارهایی است که باید موقع آسیب دیدن انجام دهیم تا آسیبدیدگی بیشتر نشود و زودتر خوب بشویم.
سامان میداند که اگر بینیاش خونریزی کند، باید چهکار کند تا خونریزی قطع شود. سامان میداند که باید بنشیند و سرش را به جلو خم کند. اگر دور گردنش شالگردن دارد، باید آن را بردارد. اگر اولین دکمهی پیراهنش بسته است، باید آن را باز کند و از راه دهان نفس بکشد و قسمت نرم بینیاش را با دو انگشت فشار بدهد. او میداند اگر دهانش پر از خون باشد، باید خون را تف کند تا دلش به هم نخورد.
سامان میداند که برای بند آمدن خون بینی، نباید سرش را بالا بگیرد. چون اینطوری خون وارد حلق او میشود. او میداند بعد از اینکه خونِ بینیاش بند آمد، باید تا چهار ساعت به بینیاش دست نزند؛ و اگر بعد از نیم ساعت خونریزیِ بینی قطع نشد، باید همراه بزرگترهایش پیش دکتر برود.
سامان میداند اگر یک روز دکتر دندانش را کشید باید بنشیند و سرش را به طرفی که دندان کشیده شده است، خم کند تا خون از دهانش خارج شود. بعد، یک تکه پارچهی تمیز و ضخیم روی جای خونریزی بگذارد. او میداند که پارچه باید بهاندازهی کافی ضخیم باشد تا وقتی با دندان، جای خونریزی را فشار میدهد، به دندانهای دیگرش فشار نیاید. بعد هم باید با دستش چانهاش را نگه دارد.
او میداند که باید خون را تف کند تا دلش به هم نخورد و کمی بعد، پارچه را از دهانش بیرون بیاورد و توی آینه، جای خالی دندان را نگاه کند. اگر بازهم خونریزی داشت، دوباره باید پارچهی تمیز دیگری را روی آن بگذارد و نباید دهانش را بشوید و نباید تا ۱۲ ساعت مایعات گرم بخورد و اگر با تمام این کارها بازهم خونریزی قطع نشد، باید پیش دکتر برود.
بعضی وقتها سکسکه به سراغ سامان میآید. سامان خیلی خوب میداند باید چهکار کند تا سکسکهاش قطع بشود. او میداند که باید آرام بنشیند و چند لحظه اصلاً نفس نکشد، یا بدون اینکه نفس بکشد، یک لیوان آب را آرامآرام بنوشد، یا یک پاکت کاغذی (نه نایلونی) را روی دهان و بینیاش بگیرد و توی آن نفس بکشد.
جرقههای جوشکاری قشنگاند؛ اما سامان میداند که نگاه کردن به آنها خیلی خطرناک است. او میداند که اگر مدت زیادی به جرقههای جوشکاری یا آفتابی که به برف میتابد، خیره شود، چشمهایش آسیب میبینند و درد میگیرند. حتی شاید این چشمدرد تا یک هفته طول بکشد. سامان میداند برای اینکه چشمهایش از نور جرقههای جوشکاری یا نور آفتابی که به برف میتابد، آسیب نبیند، باید عینک تیره بزند.
او میداند که اگر این کار را نکند، چشمهایش درد میگیرند و احساس میکند توی آنها شن و فلفل ریخته است. بعد، چشمهایش قرمز میشود و از آنها اشک میآید. سامان میداند برای اینکه این ناراحتیها از بین برود. باید چشمهایش را با آب سرد بشوید. برای این کار باید سرش را زیر شیر آب بگیرد. بهطوریکه آب وارد چشمش شود و از روی صورتش بگذرد. یا اینکه سرش را توی یک ظرف پر از آب فروکند و چشمهایش را با چشمبند ببندد تا درد و ناراحتی آنها کمکم تمام شود.
سامان خیلی مراقب است که زخمی نشود؛ اما مثلاً اگر موقع دویدن، زمین بخورد و زانویش زخمی شود، میداند که باید چهکار بکند تا زخمش زودتر خوب شود.
اول باید زخم را تمیز بشوید. برای این کار باید جای زخم را زیر شیر آب بگیرد. بعد باید روی زخم یک پنبهی تمیز بگذارد و پوست اطراف زخم را با آب و صابون بشوید و زخم را با پنبه پاک کند. او میداند که باید از هر پنبه فقط یکبار استفاده کند و باید مواظب باشد که لختههای خونِ روی زخم را پاک نکند. چون با این کار، دوباره زخمش خونریزی میکند.
سامان میداند که باید پنبه را آرام روی زخم بگذارد و بردارد تا خشک شود. اگر هم لازم باشد، باید پیش دکتر برود.
سامان مسافرت را خیلی دوست دارد؛ اما از اینکه در مسافرت گوشش میگیرد و سنگین میشود، خیلی ناراحت است. در مسافرت او حس میکند که گوشش پر از هوا میشود و دیگر نمیتواند صداها را خوب بشنود؛ اما سامان میداند برای اینکه گوشش دوباره خوب بشود و دیگر سنگین نباشد، باید چهکار کند. او میداند که باید بینیاش را با دست بگیرد و دهانش را ببندد و لپهایش را باد کند. اینطوری قیافهی خندهداری پیدا میکند، اما گوشش خوب میشود.
اگر خردههای چوب یا برادههای آهن یا خردهشیشه در دست سامان فرو برود، او میداند که باید چهکار کند تا این خردهها را از دستش بیرون بیاورد. سامان میداند که باید دوروبر زخم را با آب و صابون بشوید و تمیز کند. بعد باید با چیزی مثل موچین تمیز، خرده چوب یا برادهی آهن یا خردهشیشه را خیلی آرام بگیرد و از دستش بیرون بکشد.
وقتی مامان و بابا میبینند که سامان اینقدر پسر شجاع و دانایی است، او را میبوسند.
بابا میگوید: «آفرین به پسرم که از زخم و دندان کشیدن و اینجور چیزها نمیترسد. تو پسر شجاعی هستی.»
مامان هم میگوید: «پسرم خیلی بزرگشده. او وقتی زخمی میشود، اصلاً گریه نمیکند. آفرین پسر گلم!»
آیا اگر تو هم یک روز زخمی شوی، گریه میکنی؟ آیا میدانی برای آنکه زود خوب شوی باید چهکار کنی؟