داستان کودکانه اولین روز مهدکودک جیمی – موشیما

داستان کودکانه اولین روز مهدکودک جیمی

داستان کودکانه

اولین روز مهدکودک جیمی

جیمی تازه پنج‌ساله شده بود!! اون باید دیگه به مهدکودک می‌رفت!! جیمی برای این روز حسابی صبر کرده بود!

jimmys-first-day-of-school-story-2-2

ولی جیمی کمی ترسیده بود و مضطرب شده بود! آخه جیمی تا حالا به مهدکودک نرفته بود!

jimmys-first-day-of-school-story-3

آخه جیمی نمی‌دونست که مهدکودک چطوریه!! اون نمی‌دونست که باید انتظار چی رو داشته باشه!! جیمی اصلاً دوست نداشت که تنهایی از خونه بره بیرون.

jimmys-first-day-of-school-story-2-4

مادر جیمی بهش گفت:

پسرم! اصلاً نباید بترسی! مهدکودک جای خیلی خوبیه!!

و بعد همراه با جیمی تا کنار اتوبوس مدرسه رفت!

jimmys-first-day-of-school-story-2-5

مادر جیمی گفت:

من مطمئنم که تو کلی دوست جدید پیدا می‌کنی و حسابی بهت خوش می‌گذره!

jimmys-first-day-of-school-story-2-6

جیمی تموم جرئتشو جمع کرد و با خودش گفت:

من باید شجاع و قوی باشم!

جیمی سوار اتوبوس شد و روی صندلی نشست!

jimmys-first-day-of-school-story-2-7

جیمی برای مادرش دست تکون داد و اتوبوس شروع کرد به حرکت! جیمی داشت به مهدکودک می‌رفت! به همین سادگی! اون دیگه نمی‌ترسید.

jimmys-first-day-of-school-story-8

Courtesy of mooshima.com



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=50178

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *