روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم شهری بود، زیبا. در این شهر زیبا حکمفرمایی حکومت میکرد. خداوند به او دختری داده بود که اسمش را لوئیس گذاشتند.
بخوانیدRecent Posts
قصه منظوم کودکانه: عروسی دختر خاله عنکبوت
یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود، یه عنکبوت نشسته بود. اسمش چی بود؟ خاله عنکبوت. کارش چی بود؟ قالی میبافت،
بخوانیدداستان عامیانه: سیندرلای روسی / واسیلیسای زیبا
سالها پیش، تاجر ثروتمندی با همسر و تنها دخترش زندگی میکرد. اسم دختر، واسیلیسا بود. واسیلیسا هنوز بچه بود که مادرش سخت بیمار شد. یک روز، مادرش او را صدا کرد و گفت: «گوش کن، دخترم. من دارم میمیرم، فرصت زیادی ندارم. این عروسک کوچک را بگیر و همیشه با خود داشته باش.
بخوانید