Recent Posts

داستان کوتاه «مرگ مکرر» / گراهام گرین

مرگ مکرر

غروب یکی از روزها در اطراف ده و زیر درختان نشسته بودم و غرق در افکار خود بودم که زنک از راه رسید و غافلگیرم کرد. علاقه‌ای به دیدنش نداشتم. اگر می‌دانستم سرمی‌رسد، خود را مخفی می‌کردم.

بخوانید