یکی بود یکی نبود. یک دایرهزنگی بود که دارام دارام آواز میخواند و دیلینگ دیلینگ زنگولههایش را تکان میداد و خوش بود. هیچ غمی توی دنیا نداشت. از این مهمانی به آن مهمانی میرفت، از این عروسی به آن عروسی میرفت، هر جا که خوشی و شادی بود
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : کمک به حیوانات
قصه کودکانه: دوست تیغدار | به یکدیگر کمک کنیم
تیغ پشت یک جوجهتیغی کوچولو بود. خیلی هم شادوشنگول بود. دوست داشت دائم اینطرف و آنطرف بدود، بازی کند و بخندد. یک روز او خرگوش کوچولوها را دید که قایم باشک بازی میکردند. مدتی ایستاد و نگاهشان کرد. خیلی از آن بازی خوشش آمد و گفت: «چه جالب، منم بازی!»
بخوانیدقصه کودکانه: بخاری خانهی خرگوش | به همدیگه کمک کنیم!
آقا خرگوشه خانهی نقلی و قشنگی داشت. هوا سرد شده بود و چند روز بود که او بخاریاش را روشن کرده بود. ولی بخاری اشکال داشت و اتاق را گرم نمیکرد. آقا خرگوشه با عصبانیت در اتاق قدم میزد
بخوانیدقصه کودکانه: زنبور و بز مهربان | به یکدیگر کمک کنیم
در یک دشت بزرگ و سرسبز بز مهربانی زندگی میکرد. بز دو تا بچه داشت. یک روز بز مهربان برای آب خوردن به کنار رودخانه رفت. در همین موقع زنبوری را دید که توی آب افتاده بود و داشت غرق میشد.
بخوانیدقصه کودکانه: زرافهای که قایق شد | به یکدیگر کمک کنیم
در یک جنگل سبز و خرم چند ماه باران نبارید. از بیآبی، برگ درختها زرد شد و گیاهان پژمرده شدند و رودخانهی وسط جنگل خشک شد. بسیاری از حیوانها از میان رودخانهی خشک گذشتند و برای پیدا کردن غذا به آنطرف رودخانه رفتند؛
بخوانید