روزی آفتابی و زیبا بود. در جنگل فقط صدای پرندگانی که خیلی زود به نغمهسرایی مشغول بودند، به گوش میرسید. ناگهان درخت صنوبر کوچولویی فریاد زد: «آخ، چقدر درد دارم. چقدر بدنم میخارد!»
بخوانیدبایگانی/آرشیو برچسب ها : جنگل
کتاب قصه کودکانه قدیمی: روباه غمگین / هیچکس حرف دروغگو را باور نمی کند
روباهی به نام «فِرِدی» در جنگل وسیعی زندگی میکرد. روزی از روزها «فردی» پشت درخت کهنسالی پنهان شد و با دقت تمام به اطراف نظر انداخت. ناگهان چشمش به قرقاول قشنگی که «پت» نام داشت افتاد که آرامآرام قدم ميزد.
بخوانیدقصه کودکانه شب: خرس و شکارچی ها / دوست خوب همیشه همراه توست
یک روز دو نفر که باهم خیلی دوست بودند تصمیم گرفتند به شکار خرس بروند. آنها تفنگهایشان را برداشتند و بهطرف جنگل حرکت کردند. به جنگل که رسیدند، ناگهان یک خرس خیلی بزرگ را دیدند
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: آهوی لاغر و 5 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #26
فهرست قصه های این مجموعه: 1- آهوی لاغر / 2- افسانه هندوانه و خربزه / 3-بابا بزرگ نجار/ 4- بابا عبدالله / 5- بازی با دریا / 6- بازی با جنگل
بخوانیدقصه صوتی پگاه قصه گو: جیک جیک مستون و 4 قصه دیگر / با صدای: پگاه رضوی #5
فهرست قصه های این مجموعه: جیک جیک مستون / پوپک و دام / بادبادک / افسانه هندوانه و خربزه / آسمان جنگل
بخوانید