بایگانی/آرشیو برچسب ها : جادوگر

داستان بچه‌های بی‌پناه / پسری که با طلسم نامادری، آهو شد / داستان های برادران گریم

داستان بچه‌های بی‌پناه / پسری که با طلسم نامادری، آهو شد / داستان های برادران گریم 1

برادر کوچولو دست خواهر کوچکش را گرفت و گفت: «از روزی که مادرمان مرده است، ما روز خوش ندیده‌ایم. هرروز از زن‌پدرمان کتک می‌خوریم. هر وقت می‌خواهیم به او نزدیک بشویم با لگد ما را از خود می‌راند. از روزی که به این خانه آمده‌ایم غذای ما نان خشک‌وخالی است.

بخوانید

داستان جادوگر و مادربزرگش / هیچ رازی برای همیشه راز نمی ماند / قصه های برادران گریم

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-جادوگر-و-مادربزرگش

روزی، روزگاری بین دو کشور، جنگ بزرگی درگرفت و سه سرباز به دست سپاه دشمن اسیر شدند. بعد از مدتی، در یک فرصت مناسب آنها موفق شدند که از زندان فرار کنند. یکی از سربازها گفت: «اگر دوباره دستگیرمان کنند، حتماً ما را دار می‌زنند. حالا چطوری از بین سربازهای دشمن عبور کنیم و به کشور خودمان برویم؟»

بخوانید

 قصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی

 قصه های قشنگ: هفت خواب وحشتناک / پایان تلخ دروغ گویی 2

در روزگاران پیش، حاکم مهربانی در ایران زندگی می‌کرد. او به همه‌ی مردم کمک می‌کرد و مردم هم او را دوست داشتند. شبی از شب‌ها، حاکم، هفت ماجرای ترسناک و عجیب در خواب مشاهده کرد. او در اثر دیدن آن خواب‌های وحشتناک، دیگر تا صبح خواب به چشمش نیامد.

بخوانید

افسانه های مغرب زمین: راپانزل گیسوکمند (راپونزل) / زیبا باش و پاک زندگی کن!

افسانه-های-مغرب-زمین-ایپابفا-راپانزل-گیسوکمند

روزی روزگاری درزمانی که احتمالاً دور از تصور شماست، جادوگرانی در این دنیا زندگی می‌کردند. یکی از آن‌ها پیرزن جادوگری بود که نامش «گوتل» بود. او باغچه‌ای داشت که به آن خیلی افتخار می‌کرد.

بخوانید