بایگانی/آرشیو برچسب ها : آدم برفی

قصه کودکانه: آدم‌برفی || هانس کریستین اندرسن

قصه کودکانه: آدم‌برفی || هانس کریستین اندرسن 1

آدم‌برفی گفت: «چقدر خوب است. این باد سردی که می‌وزد دارد تمام بدان مرا به ترق و تروق می‌اندازد. این همان هوایی است که جان تازه‌ای به آدم می‌بخشد. آن موجود درخشانی که آن بالاست بدجوری دارد به من چشم‌غره می‌رود.»

بخوانید

داستان آموزنده کودکانه: آقا برفی || به همدیگه کمک کنیم!

کتاب داستان کودکانه آقا برفی (17)

در ابتدای زمستان، دو روز بیشتر به عید کریسمس باقی نمانده بود که برف تندی شروع به باریدن کرد تمام بعدازظهر و در طول شب، هزاران هزار، میلیون‌ها میلیون، بلکه میلیاردها میلیارد دانه‌ی بلوری برف، بی‌صدا بر زمین نشست.

بخوانید

داستان کودکانه: آدم‌برفی و مترسک || به یکدیگر کمک کنیم

داستان کودکانه: آدم‌برفی و مترسک || به یکدیگر کمک کنیم 2

همه‌جا پر از برف بود. در یک مزرعه، یک مترسک و یک آدم‌برفی کنار هم نشسته بودند. آدم‌برفی یک کلاه و شال‌گردن قرمز، یک جفت دست بلند چوبی، دوتا چشم سیاه زغالی، یک بینی هویجی و سه تا دگمه‌ی فندقی داشت. مترسک هم لباس‌هایی کهنه به تن داشت.

بخوانید

داستان کودکانه: شاهزاده خانم و آدم‌برفی || عشق، بر سرما چیره می‌شود

داستان-کودکانه-شاهزاده-خانم-و-آدم‌برفی-(3)--

یک روز صبح، وقتی شاهزاده بِلا از پنجره‌ی اتاقش به بیرون نگاه کرد، دید برف سنگینی سرتاسر کاخ را پوشانده است. سقفِ برج و باروها و روی دیوارها پر از برف بود. برف، همه‌جا حتی داخل چاه و روی کلاه سربازان محافظ دیده می‌شد.

بخوانید

داستان کودکانه: خرس قهوه‌ای و سرزمین یخی

قصه-کودکانه-خرس-قهوه‌ای-و-سرزمین-یخی

داستان کودک: روزی روزگاری، پادشاهی بود که در یک سرزمین دوردست، فرمان روایی می‌کرد. آن سرزمین، سرزمینی آفتابی، با جنگل‌های پردرخت و دشت‌های سرسبز بود که چشمه‌های آب در میان آن‌ها زیر نور خورشید می‌درخشید.

بخوانید