خاله سنجاب خیلی مغرور بود و فکر می کرد که زیباترین حیوان جنگل است. اما مغرور بودن اصلاً کار خوبی نیست...
بخوانیدTimeLine Layout
سپتامبر, 2019
-
23 سپتامبر
کتاب قصه کودکانه: حنایی و جوجههایش
خانم حنا، مرغ مزرعه دلش می خواست صبح ها حسابی بخوابد اما مرغ و خروس های دیگر خیلی سروصدا می کردند.برای همین به یک انبار رفت تا از هاپو، دوست کوچکش کمک بگیرد ...
بخوانید -
23 سپتامبر
صندوق پرنده: مجموعه قصه های هانس کریستین اندرسن / جلد 28 مجموعه کتابهای طلایی برای نوجوانان
صندوق پرنده، جلد 28 کتابهای طلایی است که در بردارنده سه قصه نوشته هانس کریستین اندرسن است...
بخوانید -
23 سپتامبر
کتاب قصه کودکانه: چهار خرگوش کوچولو به چیدن قارچ میروند
یک روز خرگوش ها با هم به چیدن قارچ رفتند. یکی از خرگوش ها قارچ بزرگی پیدا کرد و آن را برای خودش برداشت و از بقیه خرگوش ها جدا شد. در راه گرگ گرسنه ای او را تعقیب کرد و اگر کمک بقیه خرگوش ها نبود حتماً خوراک گرگ می شد. خرگوش قصه ما فهمید که همه باید با هم اتحاد و یکدلی داشته باشند...
بخوانید -
23 سپتامبر
قصه کودکانه: نوازندگان شهر / قصه خر آوازخوان
روزی روزگاری خری زندگی می کرد که دیگر پیر شده بود.برای همین صاحبش می خواست از دستش خلاص شود.خر بیچاره از دست صاحبش فرار کرد و در راه به سگ و گربه و خروسی برخورد که آنها هم از دست صاحبان خود فرار کرده بودند ...
بخوانید -
22 سپتامبر
قصه کودکانه قدیمی: هانسل و گرتل / در دام جادوگر
هانسل و گرتل دو خواهر و برادر بودند که به همراه پدر و نامادریشان در جنگل زندگی می کردند. آن سال قحطی بدی شده بود و غذا برای خوردن نبود.برای همین، نامادری می خواست آنها را در جنگل رها کند تا از گرسنگی بمیرند. اما آنها هر بار نجات می یافتند تا اینکه به خانه یک جادوگر بدجنس رسیدند ...
بخوانید -
22 سپتامبر
قصه مصور کودکانه: سفیدبرفی و گل قرمزی
سفیدبرفی و گل قرمزی دوتا خواهر بودند که با هم در یک جنگل قشنگ زندگی می کردند. یک روز زمستان، یک خرس به کلبه آنها آمد و با آنها دوست شد. اما آن خرس یک خرس معمولی نبود بلکه شاهزاده زیبایی بود که توسط یک کوتوله بدجنس طلسم شده بود ...
بخوانید -
22 سپتامبر
داستان فانتزی: سفیدبرفی و هفت کوتوله
سفیدبرفی دختر زیبایی بود. آنقدر زیبا که زن پدرش که ملکه آن سرزمین بود به زیبایی او حسادت می کرد. برای همین سعی کرد سفیدبرفی را از میان بردارد. سفیدبرفی ماجراهای زیادی داشت. اما باز هم زیباترین دختر آن سرزمین باقی ماند ...
بخوانید -
20 سپتامبر
قصه آموزنده کودکان: جوجه کوچولو و سیب سرخ / در نکوهش نادانی
یک روز جوجه کوچولو داشت در باغ قدم می زد که یک سیب سرخ ازهوا افتاد روی سرش. جوجه کوچولو فکر کرد یکی داره سر به سرش میذاره، برای همین به سراغ دوستانش رفت و علم شنگه ای به پا کرد تا بفهمه کار کی بوده! آخر قصه، جوجه درس خوبی یاد گرفت. یاد گرفت که نادانی خیلی بده ...
بخوانید -
20 سپتامبر
قصه کودکانه: جوجه تنبل / در نکوهش تنبلی
بچه ها تنبلی کار خیلی بدیه! قصه این جوجه تنبل را بخوانید تا بفهمید که هر کس خودش باید کار خودش را انجام دهد و کارش را به دوش دیگران نیندازد ...
بخوانید