آوردهاند که در زمان قدیم مَلِکی پرهیزگار بود و عادل. در سرزمین او، مردم در امن و آسایش بسر میبردند و از ملک عادل خود، راضی و خرسند بودند و دعا به جانش میگفتند تا عمرش دراز باشد.
بخوانیدTimeLine Layout
بهمن, ۱۴۰۲
-
۱۳ بهمن
قصه کودکانه روستایی: خانه آباد کن، دل شاد کن / قدر نعمت ها را بدانیم
برگ گل قصه میگفت. قصهی کی را؟ قصهی دختر یکی یکدانه را میگفت: پیرزنی بود که یک دختر داشت؛ پیرزن تمیز و مرتب بود؛ اما دختر سربههوا بود، دل به کار نمیداد و هیچ کاری را به آخر نمیرساند.
بخوانید -
۱۲ بهمن
قصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 62#
موش موشی و بچه خرس و جوجه اردک و سمورک یک روز صبح، خوشحال و خندان رفتند دم در خانهی سنجاب کوچولو تا باهاش بازی کنند. ولی سنجاب کوچولو که خیلی ناراحت و بیحوصله به نظر میرسید
بخوانید -
۱۰ بهمن
قصه صوتی کودکانه: لاکی کوچولو و خانهی نقلیاش + متن فارسی قصه / آفرینش تمام موجودات دلیلی دارد / قصهگو: خاله مریم نشیبا 61#
روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاکپشت کوچولو با مامان و باباش زندگی میکرد. بچه لاکپشت کنجکاو و بازیگوش قصهی ما اسمش لاکی کوچولو بود.
بخوانید -
۹ بهمن
قصه صوتی کودکانه: قانون جدید + متن فارسی قصه / قوانین و مقررات به زندگی ما نظم میدهد / قصهگو: خاله مریم نشیبا 60#
یک روز صبح وقتی بابا خرسی نشسته بود روی صندلی چوبی شو داشت روزنامه میخوند، مامان خرسی رفت تو اتاق بچهها و صداشون کرد و گفت: «قهوهای، خاکستری، زود بیدار بشین. پاشین پاشین بچههای قشنگم صبح شده.»
بخوانید -
۷ بهمن
حکایات گلستان سعدی: گدایی که پادشاه شد / قناعت گنج است
آوردهاند که در زمان قدیم، پادشاهی بود که از داشتن نعمت فرزند بینصیب بود. کسی از خانوادهاش نبود که پس از مرگش به پادشاهی برسد. پادشاه بیفرزند، دیگر کاملاً پیر شده بود و ازکارافتاده
بخوانید -
۷ بهمن
حکایات گلستان: پادشاه ظالم / هیچ حکومتی با ظلم پایدار نمیماند
آوردهاند که در زمان قدیم در آنسوی آبها، پادشاه ظالمی زندگی میکرد که مردم از دستِ ظلم و ستمهای او به تنگ آمده بودند و خاطری رنجیده از او داشتند
بخوانید -
۶ بهمن
حکایات گلستان: وزیر دانا / پاداش حق شناسی
آوردهاند که در زمان قدیم در سرزمینی دور، حاکمی بود که عادل و مهربان بود، اما سختگیر و دقیق. آنچنان سختگیر بود که اگر خلافِ کوچکی از اطرافیانش سر میزد، بیهیچ چشمپوشی، تنبیهش میکرد و زندانی.
بخوانید -
۶ بهمن
حکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
آوردهاند که در زمان قدیم، پادشاهی تصمیم گرفت به سرزمینی دیگر سفر کند. وسایل سفر را مهیا کرد و یکی از غلامانِ نزدیک خود را نیز با خود به همراه برد، آنها به کشتی نشستند و سفر را آغاز کردند.
بخوانید -
۶ بهمن
حکایات گلستان: لیلی و مجنون / چشم ها را باید شست
آوردهاند که در زمان قدیم، یکی از حاکمان عرب، داستان عشق مجنون را شنید و به حیرت افتاد و انگشتِ تعجب به دندان گَزید. به او گفتند که مجنون از عشق لیلی به کوه و بیابان پناه برده و با گوزنها و آهوها و پرندهها و چرندهها و خزندهها زندگی میکند
بخوانید