Masonry Layout

داستان آموزنده: در لطف خدا شکی نیست / خدا از سرنوشت ما اگاه است / قصه های برادران گریم

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-در-لطف-خدا-شکی-نیست

در شهری بزرگ، پیرزنی زندگی می‌کرد که شب‌ها تنها در اتاقش می‌نشست و به گذشته فکر می‌کرد. به اینکه چطور شوهر و بعد هر دو فرزندش را از دست داده است. به اینکه چطور همه‌ی فامیل و دوستانش یکی پس از دیگری از دنیا رفتند و او را تنها گذاشتند

بخوانید

داستان مرغ و خروس / قصه کک به تنور به روایتی دیگر / قصه های برادران گریم

داستان مرغ و خروس / قصه کک به تنور به روایتی دیگر / قصه های برادران گریم 1

روزی از روزها، مرغ و خروسی باهم به کوه فندق رفتند و قرار گذاشتند که هر چه فندق پیدا کردند با یکدیگر نصف کنند. کمی که به این‌طرف و آن‌طرف رفتند، مرغ یک فندق خیلی درشت پیدا کرد، ولی حرفی نزد، چون می‌خواست خودش آن را به‌تنهایی بخورد

بخوانید

داستان سزای بی‌ وفایی / قصه های برادران گریم

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-سزای-بی‌-وفایی

روزگاری شکارچی جوانی بود که قلب رئوف و مهربانی داشت. روزی از روزها همان‌طور که در جنگل راه می‌رفت، ناگهان پیرزن زشتی سر راهش را گرفت و گفت: «روزبه‌خیر جوان! خوش به حالت که خوش و سرحالی، اما من دارم از گرسنگی و تشنگی می‌میرم. به من ناتوان کمکی بکن!»

بخوانید

کتاب داستان کودکانه قدیمی: میکی و ورزش‌های زمستانی

کتاب داستان کودکانه قدیمی میکی در ورزشهای زمستانی (1)

تعطیلات سال نو بود. میکی و مینی تصمیم گرفتند که روی یخ سرسره بازی کنند. یک روز صبح زود آن دو سوار سورتمه شدند و به‌طرف جنگل به راه افتادند. وقتی نزدیک یک رودخانه‌ی یخ‌بسته رسیدند. میکی با شادی تمام به مینی پیشنهاد کرد که از سورتمه پیاده شود.

بخوانید

کتاب داستان آموزنده قدیمی: کره خر لجباز / تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو خر

کتاب داستان آموزنده قدیمی: کره خر لجباز / تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو خر 4

آن روز که سعید با پدر و مادر و خواهر کوچکش به «افجه» وارد شدند دختر و پسری را دیدند که هر یک بر کره‌خری سوار بودند و از صحرا به ده برمی‌گشتند. پسرک دست راستش را بلند کرده و خندان بود و خرش را هی می‌کرد که بدود. خواهرش نیز می‌خندید و بسیار خوشحال بودند و سگشان پیشاپیش آن‌ها می‌دوید. او هم خوشحال بود.

بخوانید