Masonry Layout

داستان سزای بی‌ وفایی / قصه های برادران گریم

داستانهای-گریم-قصه-های-شب-برای-کودکان-سزای-بی‌-وفایی

روزگاری شکارچی جوانی بود که قلب رئوف و مهربانی داشت. روزی از روزها همان‌طور که در جنگل راه می‌رفت، ناگهان پیرزن زشتی سر راهش را گرفت و گفت: «روزبه‌خیر جوان! خوش به حالت که خوش و سرحالی، اما من دارم از گرسنگی و تشنگی می‌میرم. به من ناتوان کمکی بکن!»

بخوانید

کتاب داستان کودکانه قدیمی: میکی و ورزش‌های زمستانی

کتاب داستان کودکانه قدیمی میکی در ورزشهای زمستانی (1)

تعطیلات سال نو بود. میکی و مینی تصمیم گرفتند که روی یخ سرسره بازی کنند. یک روز صبح زود آن دو سوار سورتمه شدند و به‌طرف جنگل به راه افتادند. وقتی نزدیک یک رودخانه‌ی یخ‌بسته رسیدند. میکی با شادی تمام به مینی پیشنهاد کرد که از سورتمه پیاده شود.

بخوانید

کتاب داستان آموزنده قدیمی: کره خر لجباز / تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو خر

کتاب داستان آموزنده قدیمی: کره خر لجباز / تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو خر 3

آن روز که سعید با پدر و مادر و خواهر کوچکش به «افجه» وارد شدند دختر و پسری را دیدند که هر یک بر کره‌خری سوار بودند و از صحرا به ده برمی‌گشتند. پسرک دست راستش را بلند کرده و خندان بود و خرش را هی می‌کرد که بدود. خواهرش نیز می‌خندید و بسیار خوشحال بودند و سگشان پیشاپیش آن‌ها می‌دوید. او هم خوشحال بود.

بخوانید

زندگینامه چهارده معصوم برای کودکان: امام محمدباقر (ع) / معصوم هفتم

زندگینامه چهارده معصوم برای کودکان: امام محمدباقر (ع) / معصوم هفتم 4

امام باقر (ع) در روز جمعه اول ماه رجب سال ۵۷ هجری در شهر مدینه و در خانه جد بزرگوارش امام حسین (ع) چشم به جهان گشود. پدر گرامی‌اش امام سجاد (ع) از همان ابتدای تولد، طبق سنت جدش پیامبر اعظم (ص) در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند و نام محمد را که از قبل توسط رسول خدا (ص) تعیین شده بود بر او نهاد.

بخوانید