روزی در قصر متوکّل عبّاسی که از آثار باستانی بوده و در سامراء قرار داشت و معروف به «حیر» بود، جوان زیبایی را دیدم که مشغول نماز است.
بخوانیدMasonry Layout
داستانهای امام زمان (عج): چیزی بر مردم پوشیده نمیماند!
غلام جعفر کذّاب را که «سیما» نام داشت و از معتمدین خلیفه بود، در سامرا دیدم که درِ خانه امام حسن عسکری علیه السلام را میشکست.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در جستجوی محبوب!
بیست مرتبه به حجّ مشرف شدم و در همه آنها در جستجوی محبوبم، امام زمان علیه السلام بودم. امّا به مقصود نرسیدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آقا را عصر روز عرفه دیدم!
سال 292 هجری قمری برای انجام اعمال حجّ، به مکّه مکرّمه مشرّف شدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دوست داری امام زمانت را ببینی؟
سال 306 هجری قمری به قصد مراسم حجّ به مکّه مشرّف شدم، پس از ادای مناسک حجّ، در مکه مقیم شدم، تا سال 309 در مکّه ماندم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در جستجوی یار!
از شهر «فُسطاط» به قصد سفر حج، با گروهی از ملازمانم خارج شدم. در منزل دوم که «عباسیه» نام داشت، برای استراحت و نماز توقف کردم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): روزهای ظهور!
قبل از سال 300 هجری قمری به مکه مشرف شده بودم. روزی در بیتالحرام مشغول طواف بودم. شوط هفتم را آغاز کرده بودم که چشمم به عدّهای از حاجیان افتاد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): شلمغانی؛ و عاقبت او!
روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پسر حلاّج و حمایت وی از پدر!
روزی پسر منصور حلاّج به قُم آمد و نامهای به نزدیکان ابوالحسن موسی بن بابویه قمی نوشت
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ادّعای حلاّج و رسوایی او!
روزی حلاّج در نامهای خطاب به ابوسهل نوبختی که از رؤسای شیعه بود، نوشت: من وکیل صاحبالزمان علیه السلام هستم
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر