تبلیغات لیماژ بهمن 1402
روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!

داستان‌های امام زمان (عج): شلمغانی؛ و عاقبت او!

داستان‌های امام زمان (عج):

شلمغانی؛ و عاقبت او!

داستان‌های امام زمان (عج): شلمغانی؛ و عاقبت او! 1

اُمّ کلثوم، دختر محمّد بن عثمان می‌گوید:

روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!

من از این کار او ناراحت شدم و گفتم: ای خاتون! این چه کاری است که شما می‌کنید؟ من هم دستش را بوسیدم، بسیار گریست. آنگاه گفت: چرا این کار را نکنم که تو خانم من، فاطمه زهراعلیها السلام هستی!

گفتم: این چه حرفی است که می‌زنی؟

گفت: شیخ ابوجعفر محمّد بن علی شلمغانی، از ناحیه حضرت‌ علیه السلام سرّی برای ما بازگو نموده است!

گفتم: آن چیست؟

گفت: او از ما قول گرفته که آن را فاش نکنیم، و من می‌ترسم اگر آن را بازگو کنم، مجازات شوم. امّا آن را به شما خواهم گفت. زیرا آن هنگام نیت کردم که آن را به هیچ کس غیر از حسین بن روح نگویم. او به ما گفت: روح رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به بدن پدر شما – یعنی ابو جعفر محمّد بن عثمان -، و روح امیرمؤمنان علی‌ علیه السلام به بدن شیخ ابوالقاسم حسین بن روح، و روح فاطمه زهراعلیها السلام به بدن شما انتقال یافته! با این حال، چگونه در بزرگداشت شما نکوشم؟!

گفتم: این چه حرفی است؟ ای خاتون! همه این‌ها دروغ است.

او گفت: این رازی بزرگ است! و ما سوگند خورده‌ایم که آن را به احدی بازگو نکنیم. ای بانوی من! خدا نکند که من به خاطر کشف این راز عذاب شوم. اگر شما مرا وا نمی‌داشتید آن را نه به شما و نه به کسی غیر از شما آشکار نمی‌کردم.

وقتی از نزد او بازگشتم خدمت حسین بن روح رفته و مطلب را به اطلاع ایشان رساندم. از آنجایی که او به من اعتماد داشت، سخن مرا پذیرفت و گفت: دخترم! بعد از این، نزد این زن مرو، و اگر نامه‌ای به تو داد نپذیر، فرستادگانش را نیز طرد کن، و اجازه ملاقات هم به او مده، این‌ها همه کفر و الحاد است که آن مرد ملعون در دل‌های این مردم محکم کرده است برای این که مقدّم‌های باشد تا ادعا کند که خداوند نیز در وجود او حلول کرده است؛ همچنان که نصارا می‌گویند: مسیح خداست و منصور حلاّج نیز می‌گوید: من خدا هستم!

از آن زمان به بعد نزد آن زن و بنی‌بسطام نرفتم. هیچ عُذری را هم نپذیرفته و اجازه ملاقات هم ندادم.

این مطلب در میان نوبختیان شایع شد، حسین بن روح به همه نامه نوشت و لعن بر شلمغانی و برائت از او و هواداران او و کسانی که سخن او را پذیرفته و یا کلمه‌ای در دوستی او بگویند، به همه ابلاغ نمود.



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=19955

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *