در اعماق اقیانوس آبی، نهنگ کوچکی با مادرش زندگی میکرد. بااینکه اسمش کوچک بود، جثه بسیار بزرگی نسبت به همه دوستانش داشت.
بخوانیدMasonry Layout
داستان مصور کودکانه: سوئیمی، ماهی سیاهه || شگفتیهای دریا
در گوشهای از دریا، گروهی از ماهیان، خوشحال و بانشاط زندگی میکردند بهجز یکی که مانند زغال سیاه بود، باقیِ ماهیها، قرمز بودند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: سندباد و موش پیر || کمک به حیوانات
همینطور که سندباد مشغول گردش بود چشمش به یک کلبهی نیمه خرابه میافتد. به نظر میرسید، مدت زیادی است که هیچکس در این کلبه زندگی نکرده است. سندباد که بدون توجه از جلوی آن میگذشت با شنیدن صدایی از حرکت ایستاد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پلاتیپوس کوچولو || یک موجود عجیب!
روزی خرگوش ناقلایی کنار رودخونه بازی میکرد که ناگهان تو یه سوراخ تنگ و تاریک و گلی افتاد. گروپ گروپ گروپ کنار یه تخممرغ گردالو به زمین خورد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: پیکوتین، الاغ خاکستری || فسقلی بازیگوش
پیکوتین یک الاغ کوچولوی خاکستریرنگ بود. او دوتا گوش خاکستری و یک دماغ کوچک خاکستریرنگ داشت. پیکوتین تمام روزها روی علفهای نرم با خوشحالی بازی میکرد.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: میکی موش نقاش || میکی ماوس و دوستان
خانهی موشها خراب شده بود و آنها میگشتند تا خانه جدیدی برای خود پیدا کنند. رفتند و رفتند تا به یک خانه قدیمی خالی رسیدند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: خواهران مهربان || خوشرفتاری با بزرگسالان
اسم من کتی است. من و خواهرم سوسن هردو در کلاس سوم هستیم، و چون یکدیگر را خیلی دوست داریم همیشه درسهایمان را باهم حاضر میکنیم
بخوانیدداستان مصور نوجوانان: جمشید شاه || آفرینش زمین
یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود، خدا این آسمان را آفرید. بعد زمین را میان آسمان آفرید. زمین به بزرگی این روزهایش نبود، خیلی کوچکتر بود. خدا دورتادور زمین کوچک، کوهها را آفرید که خیلی بلند بودند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: گل بلور و خورشید
شب در آسمانِ قطب شمال ماند. یک ماه ماند؛ دو ماه ماند؛ سه ماه ماند؛ شش ماه تمام ماند. شب، خوابش گرفت. ستارهها هم آنقدر چشمک زدند تا چشمهایشان کم سو شد.
بخوانیدقصه صوتی موزیکال: خروس زری پیرهن پری || متن کامل+ قصه صوتی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل چاقوچله بود که ته جنگل، تو یک کلبهی چوبی، سهتایی باهم زندگی میکردند. گربه پالتو پوستی داشت. طرقه هم تن خودش یک نیمتنهی مخملی داشت؛ اما خروس تپلی، بس که پرهاش قشنگ بود و رنگبهرنگ بود، حیفش میآمد چیزی روی آن تنش کند. دمش نیلی بود و، شکمش سیاه و سرخ و نارنجی
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر