تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان مصور کودکانه: پلاتیپوس کوچولو || یک موجود عجیب! 1

داستان مصور کودکانه: پلاتیپوس کوچولو || یک موجود عجیب!

کتاب داستان مصور کودکانه

پلاتیپوس کوچولو

نوشته: ریچارد اسکاری
ترجمه: آلا پاک‌عقیده
ایپابفا: سایت کودکانه‌ی قصه کودک، داستان کودک و کتاب کودک و نوجوان

به نام خدا

روزی خرگوش ناقلایی کنار رودخونه بازی می‌کرد که ناگهان تو یه سوراخ تنگ و تاریک و گلی افتاد. گروپ گروپ گروپ کنار یه تخم‌مرغ گردالو به زمین خورد.

روزی خرگوش ناقلایی کنار رودخونه بازی می‌کرد که ناگهان تو یه سوراخ تنگ و تاریک و گلی افتاد

خرگوشه گفت: «آخ جون! من تخم گم‌شده‌ی خانم مرغه رو پیدا کردم! خانم مرغه حتماً یکی از تخم‌مرغ‌هایش را گم کرده است.»

پس پشت تخم‌مرغ گردالو ایستاد و اونو به سمت بالای سوراخ هل داد. خیلی تند و سریع، خرگوش کوچولو پیش خانم مرغه رفت تا ماجرا رو واسش تعریف کنه.

خرگوشه گفت: «آخ جون! من تخم گم‌شده‌ی خانم مرغه رو پیدا کردم!

خرگوش کوچولو داد زد: «خانم مرغه! خانم مرغه! من یکی از تخم‌های تو رو پیدا کردم.»

خانم مرغه هیجان‌زده شد و گفت: «قدقدقدا قدقدقدا، تخم‌مرغم کجاست؟»

خرگوش کوچولو گفت: «با من بیا تا بهت نشون بدم.»

اونا باهم دیگه به همون سوراخی رفتند که خرگوش کوچولو تخم‌مرغ گردالو رو پیدا کرده بود؛ اما وقتی به اونجا رسیدند، تخم‌مرغ گردالو اونجا نبود. به‌جای اون یه موجود بامزه‌ای بود که خرگوشه و خانم مرغه مثل اونو قبلاً ندیده بودند.

یه موجود بامزه‌ای بود که خرگوشه و خانم مرغه مثل اونو قبلاً ندیده بودند.

خرگوش کوچولو پرسید: «این دیگه چیه؟»

اما خانم مرغه نمی‌دونست. خانم مرغه از تعجب مرتب پلک می‌زد.

در میون پوسته‌های شکسته شده‌ی تخم گردالو، یک موجود بامزه‌ی گرد و قلمبه بود که از ترس به خودش می‌لرزید.

خرگوش کوچولو گفت: «اون مثل هیچ کدوم از حیوونایی که تا حالا دیدم نیست.»

موجود عجیب یک نوک خیلی بزرگ داشت و پاهاش مثل اردک، پره دار بود. دم و بدن خزدار او مثل دم و بدن سمور آبی بود.

خانم مرغه گفت: «اون مثل سنجاب، خیلی خجالتیه!»

و وقتی اون موجود گرد و قلمبه از تخم گردالو بیرون اومد، خرگوشه گفت: «وای خدای من!»

خانم مرغه از او پرسید: «عزیزم تو چه حیوانی هستی؟»

اما او نمی‌دونست و جواب داد: «من نمی‌دونم!»

…شالاپ شولوپ، سپس موجود گرد و قلمبه پرید تو آب و به سمت ته رودخونه شنا کرد.

موجود گرد و قلمبه پرید تو آب و به سمت ته رودخونه شنا کرد.

خانم مرغه گفت: «دیدی؟ اون مثل سمور آبی شنا می‌کنه.»

ناگهان کسی از پشت سر خانم مرغه گفت: «کی شنا می‌کنه؟»

همگی به پشت سرشون نگاه کردند و آقای سمور آبی رو دیدند

همگی به پشت سرشون نگاه کردند و آقای سمور آبی رو دیدند و باهم داستان موجود گرد و قلمبه‌ی بامزه‌ای که در آب شنا می‌کرد را تعریف کردند. همون موقع موجود گرد و قلمبه از آب بیرون پرید و کنار رودخونه نشست.

آقای سمور آبی گفت: «وای خدای من، دُم و بدن خزدارش مثل دم و بدن منه.»

آقا سموره از اون حیوون کوچولوی بامزه پرسید: «بگو ببینم! تو اهل خونواده‌ی سمورهای آبی هستی؟»

آقا سموره از اون حیوون کوچولوی بامزه پرسید: «بگو ببینم! تو اهل خونواده‌ی سمورهای آبی هستی؟»

موجود کوچولو جواب داد: «نمی‌دونم!»

اردک و سنجاب باعجله خودشون رو به اونجا رسوندند.

اردک گفت: «وای خدای من! نوک و پاهای پره دارش دقیقاً مثل نوک و پاهای منه.»

سپس اردک از اون موجود گرد و قلمبه پرسید: «بگو ببینم! تو اهل خونواده‌ی اردک‌هایی؟»

موجود کوچولو با خجالت جواب داد: «من نمی‌دونم!»

ناگهان سنجاب گفت: «وای خدای من! کاملاً مشخصه که او یک سنجاب خجالتیه.»

تا اینکه هوا تاریک شد و همه‌ی اونا برای شام به خونه‌هاشون رفتند و موجود کوچولوی بیچاره رو تنها گذاشتند.

تا اینکه هوا تاریک شد و همه‌ی اونا برای شام به خونه‌هاشون رفتند و موجود کوچولوی بیچاره رو تنها گذاشتند. اون با خودش گفت: «کاش من هم یک خونه ی گرم‌ونرم داشتم و می‌تونستم اونجا غذا بخورم.»

پس به پایین جاده رفت تا خانه‌ای برای خودش پیدا کند.

صبح روز بعد، خانم مرغه، آقای سمور آبی، اردک و سنجاب خجالتی به امید اینکه حیوان گرد و قلمبه را دوباره ببینند، کنار رودخونه رفتند؛ اما پیداش نکردند. آقای سمور آبی در اعماق رودخونه شنا کرد اما موجود گرد و قلمبه اونجا هم نبود. پس باهم به پایین جاده رفتند.

موجود گرد و قلمبه اونجا هم نبود. پس باهم به پایین جاده رفتند.

خیلی زود به سیرک رسیدند و باهم گفتند: «اینجا چقدر جالبه. بیایید باهم سیرک رو تماشا کنیم.»

اما وقتی به درِ ورودی رسیدند، متوجه شدند که نمی‌توانند به داخل بروند. کنار در ورودی یک آقای کله‌گنده بود که با صدای خیلی بلند داد می‌زد: «پنج سنت باید بدید! پنج سنت باید بدید!»

کنار در ورودی یک آقای کله‌گنده بود که با صدای خیلی بلند داد می‌زد: «پنج سنت باید بدید

تنها پولی که خرگوش داشت دو سنت و سه تا دکمه بود. تنها چیزی که خانم مرغه داشت سه تا سنجاق بود. سنجاب خجالتی یک چاقوی جیبی و چهار سنت داشت و تنها چیزی که سمور آبی داشت یک دستمال‌گردن بود و اردک اصلاً چیزی نداشت. وقتی‌که فهمیدن نمی‌تونن به داخل سیرک برن، خیلی ناراحت شدن.

خانم مرغه گفت: «خب باید چیکار کنیم؟»

همون موقع صدای ریز بامزه‌ای را شنیدند که می‌گفت: «لطفاً اجازه بدهید به سیرک بیایند. اونا دوستای من هستن.»

تو یه چشم به هم زدن آقای کله‌گنده در رو باز کرد و به همه‌شون اجازه‌ی ورود داد.

تو یه چشم به هم زدن آقای کله‌گنده در رو باز کرد و به همه‌شون اجازه‌ی ورود داد.

«فکر می‌کنید صدای کی بود؟»

خب معلومه! این صدای همون موجود گرد و قلمبه بود. اون روی یک سطح صاف نشسته بود و یک لباس شنای راه‌راه پوشیده بود. توی یکی از دست‌های پره دارش یک بستنی قیفی و در دست دیگرش یک آب‌نبات خیلی بزرگ بود. او جایی ایستاده بود که یک استخر کوچک شنا و یک سکوی پرش داشت و هر وقت که دلش می‌خواست می‌تونست اونجا شنا کنه.

من یه حیوون نادر و خیلی جالب در تمام دنیا هستم. بهم گفت می‌تونم تو سیرک بمونم و استخر شنای خودم رو داشته باشم

خرگوش پرسید: «چطوری رفتی اونجا؟»

موجود کوچولوی گرد و قلمبه جواب داد: «همون شبی که تو جاده دنبال خونه می‌گشتم، مسئول سیرک منو دید و از دیدنم خیلی خوشحال شد. بهم گفت من یه پلاتیپوس زنده‌ی واقعی‌ام. من یه حیوون نادر و خیلی جالب در تمام دنیا هستم. بهم گفت می‌تونم تو سیرک بمونم و استخر شنای خودم رو داشته باشم.»

اردک با افتخار گفت: «نگاه کنید، اون یک منقار و چهارتا پای اردکی داره.»

اردک با افتخار گفت: «نگاه کنید، اون یک منقار و چهارتا پای اردکی داره.»

آقای سمور آبی گفت: «آره. اون یک دُم و بدن خزدار مثل من داره.»

خانم مرغه گفت: «او مثل من از تخم بیرون اومده.»

اما سنجاب آن‌قدر خجالتی بود که نتونست چیزی بگه؛ اما خیلی خوشحال شد که پلاتیپوسِ گرد و قلمبه مثل سنجاب‌های کوچولو خجالتیه.

خرگوش خیلی خوشحال بود و به خودش افتخار می‌کرد که پلاتیپوس رو در انتهای یک سوراخ تنگ و تاریک و گلی پیدا کرده.

پلاتیپوس گرد و قلمبه از همه بیشتر خوشحال بود. چون مثل بقیه‌ی حیوان‌ها بود و دوستای خوبی مثل اونا داشت.

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=25263

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *