بعدازاینکه یوسف از دنیا رفت فرمانروایی مصر به دست فرعونها افتاد. فرعونها نفع خود را در ترویج بتپرستی میدیدند و چون فرزندان یعقوب و بنیاسرائیل به خداپرستی مشهور بودند فرعونها با ایشان مخالف شدند.
بخوانیدMasonry Layout
قصههای قرآن: داستان حضرت یوسف || از درون چاه تا خیانت زلیخا
یوسف از همۀ فرزندان یعقوب زیباتر بود و یعقوب این پسر خردسال زیبا و شیرینزبان خود را از همه فرزندانش بیشتر دوست میداشت و از اینکه یوسف و بنیامین خیلی زود بیمادر شدهاند غمگین بود.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت ایوب || مرد روزهای سخت
حضرت ایوب با مقام پیغمبری، دین ابراهیم را ترویج میکرد. کار ایوب کشاورزی و دامپروری بود و خداوند به او برکت و نعمت بسیار داده بود: مزرعهها سرسبز، گاو و گوسفند فراوان، کشتی، باغ و خانه و فرزندان خوب و هر چه را مردم آرزو دارند.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت ابراهیم || از آتش نمرود تا بنای کعبه
حضرت ابراهیم در کودکی یتیم شد ولی خانواده او خانواده مشهوری بود. ابراهیم پس از مرگ پدر زیر دست عموی خود بزرگ شد و او را پدر مینامید.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت صالح و قوم ثمود
در سرزمین قوم عاد تا دویست سال کسی زندگی نمیکرد. بعدها طایفهای دیگر که پیشوایی به نام «ثمود» داشتند از گرمای صحراهای خشک به کوهستان آن سرزمین پناه بردند و قرار گرفتند و از چشمه کوهستانی آن استفاده کردند و آنجا را آباد کردند.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت هود و قوم عاد
زمان هود سیصد سال پیش از صالح بود. هود و صالح هر دو از پیغمبرانی بودند که دین حضرت نوح را ترویج میکردند و کتاب و آئین تازهای نداشتند.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان حضرت نوح از پیامبری تا طوفان ویرانگر
پسازاینکه شماره فرزندان آدم زیاد شد و درروی زمین پراکنده شدند بسیاری از آنها به فریب شیطان، بتپرست شدند و پندهای شیث و دانایان دیگر را نشنیدند و کارهای بد در میان مردم زیاد شد.
بخوانیدقصههای قرآن: داستان آفرینش حضرت آدم و حوا و فرزندانشان
یکی بود یکی نبود. در آغاز خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. خدا فرشتگان را آفرید؛ و جهان را و زمین را آفرید؛ و فرشتگان خدا را پرستش میکردند و خدا بر روی زمین گیاهها و جانوران پدید آورد؛ و در زمین آدمی نبود.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: عروسک مهربان || لولو، مترسک تنها
در وسط یک مزرعه، در میان گلهای گندم مترسکی به اسم «لولو» ایستاده بود. «لولو» صورتی ترسناک اما قلبی مهربان داشت. بزرگترین آرزوی او این بود که با پرندهها و حیوانات دوست شود.
بخوانیدقصه کودکانه: شرک || هیولای سبز مرداب و پرنسس فیونا
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود سرزمینی بود که پادشاه و ملکه اش پس از سالها انتظار، صاحب دختری شدند. پرنسس روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر