روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت.
بخوانید
مدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 1 10,732
روزگاری زاغی در یک جنگل بزرگ و قشنگ لانه داشت. یک روز که زاغ برای پیدا کردن طعمه به پرواز درآمده بود، ناگهان چشمش به یک شکارچی افتاد که تفنگ به دست گرفته بود و تور بزرگی بردوش داشت.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 2,575
آسمان آبی و آبهای آرام - یک روز عالی در یک جزیره مرجانی برای غواصی در یک قایق کوچک قرار داریم، امیدواریم یک ماجراجویی هیجان انگیز داشته باشیم !
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 9 34,129
۱۳ رجب مکه غرق شادی و سرور شد زیرا پس از چند روز فاطمه بنت اسد همراه کودک تازه متولد شده خود از شکاف باز شده در دیوار کعبه، خارج شد و بسوی ابوطالب پدر کودک آمد.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور نوجوان 0 1,651
سرزمین غول های وحشی نویسنده و تصویرگر: موریس سنداک مترجم: آلا پاک عقیده تهیه، تایپ و تنظیم آنلاین: سایت ایپابفا شب که شد، مکس لباس گرگی اش را پوشید و سر به سر دیگران گذاشت. همینطور سر به سر حیوان خانگی شان. مادرش به او گفت: تو رفتارت مثل موجودات …
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 19,424
این بدن منه و فقط مال خودمه. من زانو دارم و آرنج و خیلی قسمت های دیگه که میشه دید.
بخوانیدمدیر ایپابفا شعر کودکانه 1 12,961
اگر نگران آینده فرزندانمان هستیم می بایست از سنین کودکی آنان را با مفاهیم مالی همچون بدست آوردن پول و پس انداز کردن آشنا نماییم. آموزشی که در کودکی صورت پذیرد به عنوان الگوی رفتاری کودک تلقی می گردد.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 13,817
روزی روزگاری در دهکده ای دور، زن و شوهر فقیری با تنها پسرشان جک زندگی می کردند. آنها یک گاو شیرده داشتند. شیر گاو را می فروختند و با پولش زندگی را می گذراندند. روزی پدر خانواده مریض شد و از دنیا رفت. مادر و پسر تنها ماندند.
بخوانیدمدیر ایپابفا شعر کودکانه 4 69,183
حسنی ما یه بره داشت بره شو خیلی دوست می داشت بره چاق توپولی، زبر و زرنگ و توقولی
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 7,913
پدر احمد هر هفته روزهای جمعه صبح زود، به کوه می رفت و درست وقتی که سارا کوچولو داشت صبحانه اش را می خورد برمی گشت. هر جمعه وقتی احمد از مادر می پرسید: «پدر کی برمی گردد؟»، مادر جواب می داد: « ساعت ۹» .
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 4,655
قصه کودک: روزي روزگاري در سرزميني دور، شاه و ملکه اي بودند که يازده پسر و يک دختر داشتند. اين خانواده زندگي خوش و راحتي داشتند. بچه ها در ناز و نعمت زندگي مي کردند. اما روزي رسيد که خوشي و راحتي آنها تمام شد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر