جنگل قهوهای در دوردست از همین چند روز پیش به این طرف سوسویی بانشاط از رنگ سبز برگهای تازه را نشان میدهد. در منطقهٔ لترسبرگ من امروز اولین گلهای نیمه باز پامچال را مشاهده کردم.
بخوانید
مدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 471
جنگل قهوهای در دوردست از همین چند روز پیش به این طرف سوسویی بانشاط از رنگ سبز برگهای تازه را نشان میدهد. در منطقهٔ لترسبرگ من امروز اولین گلهای نیمه باز پامچال را مشاهده کردم.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 342
در ساعت هشت شب بیستم ماه می تمامی شش گروه توپخانه از تیپ آتشبار نیروهای ذخیره در دهکدهٔ مایستکچی در میانهٔ راه خود به اردوگاه اصلی برای سپریکردن شب توقف کردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 277
داستانی را که میخواهم به روی کاغذ بیاورم هم بس حیرتانگیز است و هم بسیار متداول. انتظار باور آن را ندارم. انتظار باوری که حواس خود من نیز حاضر به گواهی آن نباشد، تنها یک دیوانگیست، و من دیوانه نیستم.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 701
تابستان بدی بود؛ داغ، بیآب، بیبرق. جنگ بود و ترس و تاریکی. مسعود «د»، مثل آدمی افتاده در عمق خوابی آشفته، گیج و منگ و کلافه، دست زن و بچههایش را گرفت و شتابان راهی فرنگ شد.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 290
جانت پایِ سینک ظرفشویی میچرخد و، یکهو، چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگ داگ۲ نشسته پشت میز آشپزخانه او را تماشا میکند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 692
آدمها نباید در اتاقهایشان آینه آویزان کنند همانطور که نباید دفترچههای حساب پسانداز یا نامههایی را پیش چشم دیگران بگذارند که جنایتی پنهان را افشا میکنند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 347
بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرندهٔ مرده در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگزده، و گاهی چند علامت تازه: استخوانبندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست...
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 217
حالا میتوانم اعتراف کنم که علت واقعی رفتنم به سیهنا و تمام کردن تحصیلات دانشگاهیم در آنجا چه بود. به خاطر آمینتا بود. این نام چوپانی را اشتباهاً به دختر جوان بسیار زیبایی داده بودند.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 153
هر روز صبح و پاورچین پاورچین، صاحبخانه وارد اتاقم میشود و من صدای پایش را میشنوم. طول اتاقم خیلی زیاد است؛ این قدر زیاد که اگر بگویم که دوچرخه میخواهد تا این مسافت بین در و تختخواب را طی کنی پربیراه نگفتهام.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان کوتاه 0 229
روزی دو دانشمند، از آن کشور دوردست، از راه رسیدند. میگفتند در پی راه چارهای برای یک بیماری مسریاند که در آنجا شایع شده است.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر