پرستوها برگشتهاند، الآن همه میدانند که واقعاً بهار آمده است! همه دوست دارند پرستوها را با آن پرهای آبی براق و منقارهای سفید زیبا ببینند.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 548
پرستوها برگشتهاند، الآن همه میدانند که واقعاً بهار آمده است! همه دوست دارند پرستوها را با آن پرهای آبی براق و منقارهای سفید زیبا ببینند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 581
در زمانهای دور پادشاهی زندگی میکرد که خیلی غمگین و ناراحت بود. چون زنی که خیلی دوست داشته یعنی همسرش، مرده بود. پادشاه دختری داشت که خیلی شبیه همسر بیچارهاش بود.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 257
میمی بچهگربهی کوچولو، با خودش فکر کرد: «این پرنده منو عصبانی میکنه! دفعهی بعد که اون جرئت کرد نوکش رو از لونه اش بیرون بیاره من اونو میگیرم.»
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 226
در تمام ماه فروردین، طبیعت با رنگها و عطرهای دوستداشتنی گلها، بسیار زیباست! زمان خوبی است که برگی از کتاب طبیعت ارمغان بگیریم و از فصل بهار نهایت استفاده را بکنیم!
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 511
هرروز «اِلّا» بیرون میرفت تا صندوق پست را باز کند و نامهها را بردارد؛ اما آن روز، صبحِ خیلی مخصوص بود. او زیر پاکتهای نامه چیز خیلی عجیبی دید که واقعاً هیجانزدهاش کرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 292
آقای گیلزِ پیر، مچ پایش شکسته بود، او احساس ناامیدی میکرد، مخصوصاً وقتی نمیتوانست در باغِ کنار آشپزخانهاش کار کند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 1,155
جیک جیک جیک! صدای چیست که از زیر علفها میآید؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرخ ریسکِ کوچولوی زیبا بر روی علفها جستوخیز میکند و به دنبال کِرم میگردد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 314
یولا سگ سیاهوسفید کوچکی است و صاحبش از او بهخوبی مراقبت میکند. تنها مشکل این است که اعضای خانواده مجبورند تمام روز او را تنها بگذارند؛
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 938
روزی روزگاری کشاورزی بود که همیشه از مرغهایش شکایت میکرد. چون آنها هرروز تخم نمیگذاشتند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه های کودکانه 0 165
همه میگفتند: «تمام راهها به رُم میرسد.» اما برای بِلا - زنگ کوچولو- این کار، خیلی ساده نبود. او بعدازظهر گذشته روستایش را ترک کرده بود و حالا در راه رفتن به رم بود.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر