بعدازاینکه یوسف از دنیا رفت فرمانروایی مصر به دست فرعونها افتاد. فرعونها نفع خود را در ترویج بتپرستی میدیدند و چون فرزندان یعقوب و بنیاسرائیل به خداپرستی مشهور بودند فرعونها با ایشان مخالف شدند.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 1,514
بعدازاینکه یوسف از دنیا رفت فرمانروایی مصر به دست فرعونها افتاد. فرعونها نفع خود را در ترویج بتپرستی میدیدند و چون فرزندان یعقوب و بنیاسرائیل به خداپرستی مشهور بودند فرعونها با ایشان مخالف شدند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 1,151
یوسف از همۀ فرزندان یعقوب زیباتر بود و یعقوب این پسر خردسال زیبا و شیرینزبان خود را از همه فرزندانش بیشتر دوست میداشت و از اینکه یوسف و بنیامین خیلی زود بیمادر شدهاند غمگین بود.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 3,146
حضرت ایوب با مقام پیغمبری، دین ابراهیم را ترویج میکرد. کار ایوب کشاورزی و دامپروری بود و خداوند به او برکت و نعمت بسیار داده بود: مزرعهها سرسبز، گاو و گوسفند فراوان، کشتی، باغ و خانه و فرزندان خوب و هر چه را مردم آرزو دارند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 2,086
حضرت ابراهیم در کودکی یتیم شد ولی خانواده او خانواده مشهوری بود. ابراهیم پس از مرگ پدر زیر دست عموی خود بزرگ شد و او را پدر مینامید.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 1 4,729
در سرزمین قوم عاد تا دویست سال کسی زندگی نمیکرد. بعدها طایفهای دیگر که پیشوایی به نام «ثمود» داشتند از گرمای صحراهای خشک به کوهستان آن سرزمین پناه بردند و قرار گرفتند و از چشمه کوهستانی آن استفاده کردند و آنجا را آباد کردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 8,710
زمان هود سیصد سال پیش از صالح بود. هود و صالح هر دو از پیغمبرانی بودند که دین حضرت نوح را ترویج میکردند و کتاب و آئین تازهای نداشتند.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 508
پسازاینکه شماره فرزندان آدم زیاد شد و درروی زمین پراکنده شدند بسیاری از آنها به فریب شیطان، بتپرست شدند و پندهای شیث و دانایان دیگر را نشنیدند و کارهای بد در میان مردم زیاد شد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای قرآن 0 17,301
یکی بود یکی نبود. در آغاز خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. خدا فرشتگان را آفرید؛ و جهان را و زمین را آفرید؛ و فرشتگان خدا را پرستش میکردند و خدا بر روی زمین گیاهها و جانوران پدید آورد؛ و در زمین آدمی نبود.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 0 1,109
در وسط یک مزرعه، در میان گلهای گندم مترسکی به اسم «لولو» ایستاده بود. «لولو» صورتی ترسناک اما قلبی مهربان داشت. بزرگترین آرزوی او این بود که با پرندهها و حیوانات دوست شود.
بخوانیدمدیر ایپابفا داستان مصور کودکان 1 10,864
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود سرزمینی بود که پادشاه و ملکه اش پس از سالها انتظار، صاحب دختری شدند. پرنسس روز به روز بزرگتر و زیباتر میشد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر