گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، دنبال کسی میگشت تا استخوان را از گلوی او بیرون بیاورد.
بخوانید
مدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 84
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود، دنبال کسی میگشت تا استخوان را از گلوی او بیرون بیاورد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 85
بچه گوزنی از گوزن سالخوردهای پرسید: «پدر! طبیعت، تو را بزرگتر و سریعتر از سگ آفریده است. بعلاوه با شاخهای بزرگ و حیرتانگیزت میتوانی از خود دفاع کنی.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 280
گرگی گوسفندی را از گلهای دزدیده بود و به لانهاش میبرد که شیری از راه رسید و آن را از چنگ او بیرون آورد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 82
برهای از رودخانه آب میخورد. گرگی بره را دید و به فکر یافتن بهانهای موجه برای خوردن او افتاد. گرگ بالادست بره، کنار آب ایستاد و بهانه گرفت که آب را گلآلود میکند تا او نتواند آب بنوشد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 224
یکبار گرگها به سگها گفتند: «چرا شما که درست مثل ما هستید، با ما به تفاهمی برادرانه نمیرسید؟ بین ما هیچ تفاهمی وجود ندارد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 643
جز روباه، تمام جانوران به دیدار شیر پیری که در غاری به بستر بیماری افتاده بود، رفتند. گرگ از فرصت استفاده کرد و مشغول بدگویی از روباه شد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 133
هنگامیکه خرگوشها برای جانوران جنگلی سخنرانی کردند و به آنها گفتند که سهم تمام جانوران باید برابر باشد، شیرها جواب دادند...
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 87
شیری بر سر گاو نری که شکار کرده بود، ایستاده بود. راهزنی از راه رسید و سهمی از گوشت گاو تقاضا کرد.
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 97
شیری پیر و درمانده و ناتوان بر زمین افتاده بود و آخرین نفسهای خود را میکشید. در این هنگام گرازی از راه رسید و با دندانهای سهمگین خود ضربۀ مهلکی به شیر زد
بخوانیدمدیر ایپابفا قصههای ازوپ 0 137
شیری با گورخری به شکار رفتند. شیر به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهای چابک خود استفاده میکرد.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر