Classic Layout

قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-سفر-دورودراز

قصه کودکانه: سفر دور و دراز / کرم خاکی ماجراجو

در یک روستای کوچک، در خانه‌ای قدیمی باغچه‌ی بزرگ و سرسبزی بود. باغچه‌ای پر از گل‌ها و درخت‌ها و سبزی‌های مختلف. در این باغچه کرم کوچولویی با مادر و پدر و یازده برادر و خواهرش زندگی می‌کرد.

بخوانید
قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-یک-مهمان-خیلی‌خیلی-کوچولو

قصه کودکانه: یک مهمان خیلی‌ خیلی کوچولو / فرزندآوری هدیه ای به فرزندان ماست

مادر قبل از رفتن، مریم را بغل کرد و بوسید. بعد دستی به سرش کشید و گفت: «مریم جان، دختر خوبی باش و مادربزرگ را اذیت نکن. من خیلی زود با یک مهمان خیلی کوچولو برمی‌گردم.

بخوانید
قصه-کودکانه-برای-بچه-های-کوچک-ایپابفا-چه-صدای-مهربانی

قصه کودکانه: چه صدای مهربانی / صدای قشنگ مادر

رودخانه‌ی پرآبی بود که از وسط جنگل سرسبزی می‌گذشت. در این رودخانه، ماهی‌ها، خرچنگ‌ها، لاک‌پشت‌ها و ... به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند. یک روز، موجودی کوچک که دم دراز و سر تقریباً بزرگی داشت در رودخانه پیدا شد. این کوچولوی ناشناس که کمی شبیه ماهی‌ها بود در رودخانه شنا می‌کرد.

بخوانید
قصه صوتی کودکانه سحر کوچولو و عمع زینب (1)

قصه صوتی کودکانه: سحر کوچولو و عمه زینب / داستان یک پرستار با صدای: مریم نشیبا

عمه‌‌زینب پرستار بود. او با سحر کوچولو و مامان و باباش زندگی می‌‌‌‌‌کرد. عمه‌‌‌‌زینب خیلی مهربان بود. او با بیماران مهربانی می‌‌‌کرد. عمه وقتی به خانه می‌‌آمد، حسابی خسته بود، اما همچنان نمازش را می‌‌خواند.

بخوانید