یک کانگوروی دمدراز در استرالیا بود و با یک خرس که او * هم دُم خیلی دراز داشت دوست صمیم بود و باهم در یک کپر زندگی میکردند. خشکسالی عجیبی بود و این دو دوست صمیم بر کنار گودال آب کمعمقی مسکن گزیده بودند.
بخوانید
مدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 213
یک کانگوروی دمدراز در استرالیا بود و با یک خرس که او * هم دُم خیلی دراز داشت دوست صمیم بود و باهم در یک کپر زندگی میکردند. خشکسالی عجیبی بود و این دو دوست صمیم بر کنار گودال آب کمعمقی مسکن گزیده بودند.
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 421
در زمانهای قدیم بسیار قدیم آن دسته از ستارگانی که ما آنها را ثریا یا پروین* مینامیم و گاهی هم به آنها هفتخواهران میگوییم هفتتا دختر قشنگ یخین بودند.
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 229
روزی از روزها کلاغی و شاهینی در بیشهای باهم شکار میکردند. پسازآنکه مدتی باهم راه رفتند تصمیم گرفتند که هر یک در جهت مخالف دیگری برود و به شکار بپردازد و در انتهای روز هرچه شکار کردهاند با یکدیگر قسمت کنند.
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 143
اوایل قرن نوزدهم میلادی بود و مردم اروپا از بس در ظرف سه قرن گذشته در علم و صنعت پیشرفت کرده بودند خیلی مغرور شده بودند، هیچکس را جز خودشان آدم حساب نمیکردند.
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 133
«رُلامانو» ربالنوع دریاها بود. اقیانوس آبی با تمام خزاین مرواریدهای رخشان و مرجانهای گلی رنگش به او تعلق داشت. در اعماق دریاها دارای حکومت اسرارآمیزی بود که اشعهی آفتاب با رنگهای سبز و خاکستری به قلمرو حکومت او وارد میشد.
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 199
در آن دورها و در میان کوههای سرسخت، دو برادر زندگی میکردند که اسمشان «بایاما»* بود. هردو زن داشتند و زنان آن دو نیز هر یک پسری داشتند به نام «ویرو ایمبرال»
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 180
در روزگاران کهن، بسیار کهن، آنگاهکه بسیاری از پرندگان قشنگ کنونی و حیوانات اهلی هنوز آدم بودند، روزی قبیلهای از بومیان استرالیا که هنگام غروب از شکار برمیگشتند به مرد سالخوردهای برخوردند
بخوانیدمدیر ایپابفا افسانه های استرالیایی 0 213
در روزگاران بسیار قدیم که این دنیای کهنه هنوز جوان بود تمام حیواناتی که اکنون در استرالیا زندگی میکنند آدمهایی بودند که در آن دور دورها یعنی آنطرف اقیانوسها زندگی میکردند
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 768
کلاغ با چهار تا جوجهی قشنگ روی یک درخت زندگی میکرد. خواهرکلاغه هم با جوجههایش روی همان درخت زندگی میکردند. روزها جوجهکلاغها با هم پرواز میکردند، ولی کلاغک نمیتوانست بپرد...
بخوانیدمدیر ایپابفا قصه صوتی کودکان 0 2,375
پسر قصهی ما اصلاً دقت نمیکرد. یک شب پدرش به او گفت که از خویشاوندانش دعوت کند تا برای شام به خانهی آنها بیایند؛
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر