Blog Layout

داستان مصور کودکانه قصه‌ی کرمِ ابریشم || داستان پیله‌ها

کتاب داستان مصور کودکانه قصه‌ی کرمِ ابریشم

یک کرم ابریشم کوچولو بود که شب‌ها همیشه طاق‌باز می‌خوابید. شاید برای همین بود که همیشه خواب‌های عجیب می‌دید. صبح‌ها، وقتی خواب‌های خودش را برای کرم ابریشم‌های دیگر تعریف می‌کرد...

بخوانید

داستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله

داستان مصور کودکانه: سفیدبرفی و هفت کوتوله 1

روزی از روزها، هنگامی‌که برف می‌بارید و زن امیرِ شهر سرگرم دوختن بود سوزن به انگشتش فرورفت و سه قطره خون از آن بیرون زد. زن امیر گفت: «آه، چقدر آرزو دارم که دختر کوچکی داشته باشم که لبانش سرخ، مانند خون و زلفش سیاه چون آبنوس باشد.»

بخوانید

قصه مصور کودکانه: راز قصر جنگل || دیو دلبر

قصه مصور کودکانه: راز قصر جنگل || دیو دلبر 3

روزی روزگاری در دهکده‌ای، مرد کشاورزی با خانواده‌اش زندگی می‌کرد. او سه دختر داشت. دخترها نجیب و مهربان بودند، اما دختر کوچک که بیوتی (زیبا) نام داشت، از دو خواهر دیگرش زرنگ‌تر و مهربان‌تر بود.

بخوانید

قصه مصور کودکانه: کوتوله‌ها و کفاش || مهربانی، بی پاسخ نمی ماند.

قصه مصور کودکانه: کوتوله‌ها و کفاش || مهربانی، بی پاسخ نمی ماند. 4

روزی روزگاری، استاد کفاشی با همسرش زندگی می‌کرد. این پیرمرد و پیرزن، خیلی مهربان بودند. استاد کفاش کفش‌های خوبی می‌دوخت و پول زیادی به دست می‌آورد، اما پولدار و ثروتمند نبود.

بخوانید