Blog Layout

داستان زیبا و آموزنده: فرشته‌ی نورانی | حضرت زینب سلام الله علیها

قصه-شب-برای-کودکان-فرشته‌ی-نورانی

آسمان ابری نبود. اما صاف و شفاف هم نبود. آسمان غمگین بود. فرشته‌های آسمانی ناراحت بودند. مرتب از این‌طرف به آن‌طرف می‌رفتند و به پایین نگاه می‌کردند. آن پایین روی زمین یک رودخانه بزرگ دیده می‌شد.

بخوانید

داستان زیبا و آموزنده: مهربان‌ترین هم‌بازی کودکان

قصه-شب-برای-کودکان-مهربان-ترین-هم-بازی-کودکان

ظهر بود. صدای اذان از مناره‌ی مسجد به گوش می‌رسید. مرد مهربان با چهره‌ای خندان آرام به‌طرف مسجد می‌رفت. بوی عطرش در کوچه‌ها پیچیده بود. در یکی از کوچه‌های نزدیک مسجد، کودکان مشغول بازی بودند.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: سگ فلاندر || پسر شیرفروش

کتاب داستان مصور کودکانه سگ فلاندر نوشته: ماری لوییس رامه

روزی روزگاری در نزدیکی شهر بزرگی، روستای کوچکی بود. در آن روستا پیرمردی با نوه‌ی کوچکش، به نام «نِرولد» زندگی می‌کرد. پیرمرد از مردم روستا شیر می‌خرید و شیر را در ظرف‌های بزرگ می‌ریخت و بعد آن‌ها را به شهر می‌برد و به مردم می‌فروخت.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: شش برادر و یک خرگوش

کتاب داستان مصور کودکانه شش برادر و یک خرگوش

روزی روزگاری در کشور ژاپن، چند برادر بودند که باهم زندگی می‌کردند. برادر بزرگ‌تر «اوکونوشی» نام داشت. او مرد شجاع و مهربانی بود. روزی همه برادرها تصمیم گرفتند برای خواستگاری دختر حاکم به شهر دیگری، آن‌طرف دریا بروند.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: پسر قهرمان و جادوگر بدجنس

کتاب-داستان-مصور-کودکانه-پسر-قهرمان-و-جادوگر-بدجنس

روزی روزگاری، جادوگر بدجنسی بود که همه مردم از دست او به تَنگ آمده بودند؛ اما هیچ‌کس جرئت نداشت با او بجنگد و او را از بین ببرد. چون هر کس با او روبه‌رو می‌شد، به سنگ تبدیل می‌شد و مثل مجسمه‌ای بر زمین می‌افتاد.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: آنی شرلی، دختر مو قرمز

داستان مصور کودکانه آنی شرلی، دختر مو قرمز

روزی روزگاری خواهر و برادری باهم زندگی می‌کردند. باآنکه سال‌های زیادی از عمرشان گذشته بود، هیچ‌کدام ازدواج نکرده و بچه‌ای نداشتند. اسم خواهر «ماریلا» و اسم برادر «ماتیو» بود. ماتیو دیگر پیر شده بود و نمی‌توانست کارهای مزرعه را به‌تنهایی انجام دهد.

بخوانید

داستان مصور کودکانه: تام سایر، پسر ماجراجو || نقشه گنج

داستان مصور کودکانه: تام سایر، پسر ماجراجو || نقشه گنج 1

روزی روزگاری، پسربچه‌ای بود به نام «تام سایر». او که پدر و مادرش را از دست داده بود، با عمه‌اش زندگی می‌کرد. تام دوستی داشت به نام هاکلبری فین. هاک هم بچه‌ی فقیری بود، همیشه در کوچه‌ها ول می‌گشت و کارهای عجیبی می‌کرد.

بخوانید

داستان زیبا و آموزنده: هیزم‌شکن خوش‌شانس || قصه شب برای کودکان

قصه-شب-برای-کودکان-هیزم‌شکن-خوش‌شانس

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود، در دهکده‌ای کوچک، جوان هیزم‌شکنی زندگی می‌کرد که بسیار فقیر بود. او مجبور بود به بیرون از دهکده برود و هیزم جمع کند تا به مردم بفروشد و زندگی را بگذراند.

بخوانید