در جنگلی انبوه، کلبهای کوچک قرار داشت که از شاخ و برگ درختان جنگلی ساخته شده بود و در داخلش دو خرس نر و ماده با بچههای خود زندگانی میکردند.
بخوانیدBlog Layout
داستان آموزنده: باغبان و کلاغ سیاه / چرا شراب خواری ممنوع شد
حاکم شهری یک روز بهاتفاق چند تن از دوستانش از جنگلی میگذشت. آنها به انتهای جنگل رسیده بودند که ناگهان صدای غرش شیری توجهشان را جلب کرد
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: پسرک تنبل و جادوگرها / بچه ای که یکشبه پیر شد و ادامه داستان…
سالها قبل در شهری کوچک، پسری زندگانی میکرد به نام پیتر. او یکی از تنبلترین بچههای روی زمین بود. او هیچگاه تکالیف مدرسه خود را انجام نمیداد و پیوسته در سرِ کلاس دیرتر از سایرین حاضر میشد.
بخوانیدداستان کودکانه: قورباغه خودخواه / مغرور نباشیم
سالها قبل در کنار رودخانهای نزدیک جنگل، قورباغهای سبزرنگ زندگانی میکرد. این قورباغه خیلی به خودش مغرور بود و همیشه خود را بزرگترین و قشنگترین قورباغه روی زمین میدانست.
بخوانیدآشنایی با اربعین حسینی برای کودکان: بچه ها امروز اربعینه…چهلم شهادت امام حسین علیه السلام…
چه خبر شده بچهها؟ بازهم همهجا سیاهپوش شده بچهها. آخه میدونید، امروز اربعین امام حسینه.
بخوانیدداستان کودکانه قدیمی: دختر نیکوکار / به فقرا کمک کنیم
یکی بود، یکی نبود. دختر یتیم و فقیری بود به نام «ماری». یک روز، ماری کوچولو نزد خانمی رفت به اسم خانم ژاکی و به او گفت: «من خیلی فقیرم. اگر ممکن است، به من کاری بدهید.»
بخوانیدداستان کودکانه قدیمی: فیل ماجراجو / دیگران را اذیت نکنیم
سالها پیش، فیلِ بدجنس و حیلهگری در جنگلی زندگی میکرد. این فیلِ ماجراجو نامش «ترانکی» بود و هرروز صبح زود، وقتی از خواب برمیخاست، با خود فکر میکرد که امروز چه حقههای جدیدی به کار ببرد تا حیواناتِ جنگل را ناراحت کند.
بخوانیدداستان کودکانه: گرومیمی، شیر کوچولو / فرار از سیرک
گرومیمی کیست؟ گرومیمی یک شیر کوچولوست… یک شیرِ کوچولوی خیلی بدبخت که دائم شلاقی بالای سرش میچرخد و روی گردهاش پایین میآید.
بخوانیدداستان کودکانه قدیمی: دختر شبدر / شاهزادهی مهربان
زیر گنبد کبود، زنِ خوب مهربانی بود که در یک خانهی کوچک و قشنگ، کنارِ مزرعهی سبز و خرمی از شبدر زندگی میکرد. شبدرهای این مزرعه آنقدر خوشبو، سبز و تازه بودند که انسان دلش میخواست آنها را بچیند.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: فرار بچه شیرها / حیوانات مهربان جنگل
امروز در سیرک اتفاق غمانگیزی افتاد: دو بچهشیر کوچولو از سیرک فرار کردند. مارچلینو، دلقک سیرک، بسیار ناراحت بود و با خود میگفت: «فوراً باید برای پیدا کردن بچهشیرها راه افتاد.»
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر