سالها پیش در دهکدهای دورافتاده پیرمرد مهربانی بود به نام «یاقوت» که با زنش «مرجان» در خانهی كوچك و قشنگشان زندگی میکردند. آنها در باغچهی کنار خانهی خود گلهای زیبایی را پرورش میدادند و برای فروش به شهر میبردند.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه های قشنگ فارسی: دزد ناشی و افسون مرد ثروتمند
صدها سال پیشازاین، زن و مرد ثروتمندی در خانهی بزرگ و مجللی به سر میبردند...پول و ثروت آنها خیلی زیاد بود و البته آنها تمام پول و ثروت خود را بهوسیلهی تجارت و از راه کار و کوشش به دست آورده بودند.
بخوانیدقصه کودکانه: مهمان شاهچراغ / به یاد شهیدان مظلوم حرم شاهچراغ (ع)
رفته بود شاهچراغ زیارت کند. قبل از ورود، همیشه جلوی در حرم میایستاد و به ضریح نگاه میکرد. با چشمانش از آقا اجازهی ورود میگرفت. میدانست که حرم، خانهی پیغمبر و اهلبیت است.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: مرغ ماهیخوار / سرانجام دروغ و حیله گری
در زمانهای خیلی قدیم مرغ ماهیخواری در بالای کوه بزرگی زندگی میکرد. در دامنهی آن کوه دریاچهی کوچک و قشنگی قرار داشت که داخل آن گروه بیشماری ماهی در کنار یکدیگر میزیستند.
بخوانیدقصه های قشنگ فارسی: شتر گمشده / فریب دشمن را نخور!
حکایت کردهاند که در زمانهای خیلی قدیم، در نیزار دورافتادهای شیری زندگی میکرد. شغال و گرگ و کلاغی هم در نزد آن شیر میزیستند که جیرهخوار شیر بودند، یعنی هرگاه شیر طعمهای به چنگ میآورد، ابتدا خودش بهاندازهی کافی از آن طعمه میل میکرد و بعد بقیهی آن را برای شغال و گرگ و کلاغ بهجا میگذاشت
بخوانید