جیمی تازه پنجساله شده بود!! اون باید دیگه به مهدکودک میرفت!! جیمی برای این روز حسابی صبر کرده بود!
بخوانیدداستان مصور کودکان
قصه کودکانه جدید تالیا و گاو بامزه!
تالیا به همراه مادربزرگش و گاوشون که اسمش خالخالیه، توی روستا زندگی میکنن! مادر و پدر تالیا توی شهر کار میکنن!
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: سگی به نام «پوگو»
سلام! من «پوگو» هستم. مردم میگویند که من زیباترین تولهسگ دنیا هستم. اما من یک راز بزرگ هم دارم ... من میخواهم در تمام ورزشها قهرمان بشوم.
بخوانیدکتاب داستان کودکانه قدیمی: اردک سبز / جوجه اردک زشت
بابا اردک خیلی نگران است. برای اینکه [همهی جوجهها سر از تخم بیرون آوردهاند؛ اما] تخم چهارم هنوز حرکتی ندارد. تقتق! بالاخره کوچولوی چهارم هم از تخم درآمد.
بخوانیدداستان آموزنده کودکانه: مرغ طمعکار / طمع زیاد آدم را از رسیدن به هدف محروم می کند.
یک روز مرغ ماهیخوار با آن پاهای بلند و گردن درازش از کنار رودخانهای میگذشت. آب، مثل آیینه، صاف و روشن بود و بر روی آن دو تا ماهی قشنگ شنا میکردند.
بخوانید