خارپشتی به خانه میرفت. در راه خرگوشی به او رسید و باهم به راه افتادند دوتایی راه رفتن، راه کوتاهتر به نظر میرسد. راه تا خانه دور بود ولی آنها راه میرفتند و باهم صحبت میکردند. در پهنای جاده چوبی افتاده بود.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: گربه ای که فکر میکرد موش است
سالها پیش در یکی از شهرهای زیبای دنیا پنج موش زندگی میکردند. موش پدر، موش مادر، یک پسر موش کوچک و دو خواهرش. یک روز، در وسط گرمای تابستان بود که آنان در کنار لانهشان چیزی مانند یک بسته دیدند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: شنبه در مزرعه توت جنگلی
صبح روز شنبه روز پولتوجیبی بچهها بود و برای «سامی» گنجشک که در مغازهاش مشغول جابهجا کردن اجناس در قفسهها بود روز زحمت و کار محسوب میشد.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: 102 سگ خالدار / با حیوانات مهربان باشیم
در شهر لندن زن ثروتمندی به نام کروئلا زندگی میکرد. او عادت داشت لباسهای خود را از پوست حیوانات درست کند. یک روز تصمیم گرفت کت خالداری از پوست سگ برای خود بدوزد؛
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: روباه غمگین / هیچکس حرف دروغگو را باور نمی کند
روباهی به نام «فِرِدی» در جنگل وسیعی زندگی میکرد. روزی از روزها «فردی» پشت درخت کهنسالی پنهان شد و با دقت تمام به اطراف نظر انداخت. ناگهان چشمش به قرقاول قشنگی که «پت» نام داشت افتاد که آرامآرام قدم ميزد.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: «سام» گنجشک دکاندار / قصه کسب و کار یک گنجشک
«سام» گنجشک خیلی خسته به نظر میرسید چون آن روز در دکان خودش در لندن تمام روز را کار کرده و بیاندازه خسته شده بود. با خود گفت: «من باید مدتی از اینجا دور شوم.»
بخوانیدکتاب قصه آموزنده قدیمی: مارتین در چهار فصل / آشنایی با فصلها و ماههای تقویم میلادی برای کودکان و نوجوانان
برای سال نو یک هدیهی قشنگ به دست مارتین رسیده است. این هدیهی زیبا، تقویمی با تصاویر رنگی است که پدربزرگش برای او فرستاده. ژان، برادرش، میگوید: «چه تقویم قشنگی! اونو روی دیوار آویزون میکنیم!»
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: حقه ی روباه / دیگران را اذیت نکنید
اردک گفت: بگذار ببینم این چیه؟ یک علامت روی این خانه هست؟ من قبلاً آن را ندیده بودم؟ شاید این خانه برای فروش است.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: فیروزه پنجه گلی / گربهی شیطون و بلا
فیروزه توی یک خانهی تمیز و قشنگ زندگی میکرد و پیش همهی اهل خانه خیلی عزیز بود. چون ناخنهای قرمز و بینی صورتی خوشرنگی داشت. بچهها او را «فیروزه پنجه گلی» میگفتند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه قدیمی: کارولین در ورزش های زمستانی
زمستان است. آسمان شهرها ابری و گرفته است. باد در خیابانهای عریان میپیچد. شاخههای بیبرگ درختها را تکان میدهد. زمستان، غمانگیز است. زمستان فصل سرماست.
بخوانید