داستان مصور کودکان

بیش از 600 قصه خاطره انگیز رایگان اینجاست.

داستان کودکانه: وروجک و آقای نجار || اُستاد اِدِر

کتاب داستان کودکانه وروجک و آقای نجار (17)

وروجک باران را خیلی دوست داشت. هر وقت باران می‌بارید، پشت پنجره می‌ایستاد و با حسرت به قطره‌های باران نگاه می‌کرد که چطور به پنجره می‌خورند و به اطراف پرت می‌شوند و یا روی شیشۀ پنجره سرسره بازی می‌کنند.

بخوانید

داستان کودکانه: شاکوتی، دارکوب بازیگوش || از درختان نگه‌داری کنیم!

داستان کودکانه شاکوتی دارکوب بازیگوش (18)

یک صبحِ گرم و آفتابی، خورشید روی جنگل بزرگ می‌تابید. گل‌های زرد و صورتی و آبی شکُفته می‌شدند. پروانه‌ها در هوای لطیف و پاک پرواز می‌کردند. یک زنبور بازیگوش هم کنار آن‌ها بال‌وپر می‌زد.

بخوانید

داستان کودکانه: رامکال کوچولو و کسی که در رودخانه نشسته

کتاب داستان کودکانه رامکال کوچولو (11)

رامکال کوچولو خیلی شجاع و زِبل بود. یک‌شب مادرش از او خواست که به رودخانه برود و برای شام از رودخانه صدف جمع کند. آن شب، مهتابی بود و ماهِ گرد و بزرگی آسمان را روشن کرده بود. رامکال برای اولین بار یکه و تنها به راه افتاد.

بخوانید