یه روز قشنگ بهاری بود. خرگوش بازیگوش و کنجکاو جنگل، داشت زیر نور آفتاب بالا و پایین میپرید. یهو زیر یه بوتهی تمشک یه تکه کاغذ پیدا کرد. چشمهاش برق زد! کاغذ یک نقشهی قدیمی بود، با یه علامت بزرگ "X" درست وسطش. خرگوشو با خودش گفت: «وای! شاید این یه نقشهی گنج باشه!»
بخوانیدداستان مصور کودکان
داستان کودکانه: سفر جادویی فیلیپ
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم شهری بود، زیبا. در این شهر زیبا حکمفرمایی حکومت میکرد. خداوند به او دختری داده بود که اسمش را لوئیس گذاشتند.
بخوانیدداستان کودکانه آموزنده: چادرنماز دنیا / آموزش حجاب و نماز به دختران
دنیا شیر آب را باز کرد تا وضو بگیرد. با خودش فکر کرد چطوری باید شروع کند. اول دستهایش را زیر شیر آب گرفت. بعد دستهایش را تا آرنج شست.
بخوانیدداستان کودکانه: بخشندهی پاک / داستانی از زندگی حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع)
خورشید آهستهآهسته غروب میکرد و شب از راه میرسید. حضرت فاطمه (سلامالله علیها) برای تهیه غذای خانواده، مشغول درست کردن حلوا بود
بخوانیدقصه کودکانه قرآنی: بانوی فرمانروا بلقیس / بلقیس و حضرت سلیمان علیهالسلام
بلقیس، فرمانروا و ملکهی کشور آباد و سرزمین پهناور یمن بود که در زمان حضرت سلیمان (علیهالسلام) زندگی میکرد و لشکریان نیرومند و فراوانی داشت.
بخوانید