آن روز، وقتیکه خورشید داشت در پشت کوهها پنهان میشد، سنجاقک کوچولو بهطرف برکهی آب به پرواز درآمد. درحالیکه با دو چشم قلمبیده و درشتش به آب داخل برکه زل زده بود، فریاد زد: «آهای قورباغه، قورباغه کوچولو، من اینجا هستم!»
بخوانیددنیای کودکان
2 قصه صوتی کودکانه: روباه ماهیگیر + سلطان پیر و گرگی + متن فارسی قصه / قصه گو: خاله مهناز 57#
زمستان بود و هوا سرد. همهجا پر از برف و یخ. آقا گرگه هرچه اینطرف و اون طرف گشت، غذایی پیدا نکرد. خیلی گرسنهاش بود. در این موقع، آقا روباهه را دید که تعداد زیادی ماهی گرفته بود و با خودش میبرد.
بخوانیدداستان کودکانه: وقتی خانه ی قرمز را آب برد / با اتحاد و همدلی، مشکلات حل میشود
خرگوش سفید کوچولو یک خانهی قشنگ چوبی درست کرد. دیوارههای خانه به رنگ قرمز بود و پنجرههای نارنجی آن نیز بسیار زیبا و باسلیقه رنگآمیزی شده بودند. همهی همسایههای خرگوش کوچولو گفتند: «آه، چه خانهی زیبایی!»
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: عروسک آهنی و عروسک چوبی / دلیل خوب بودن، قلب مهربان است، نه ظاهر زیبا
عروسک آهنی از جنس فلز است و عروسک چوبی نیز از جنس چوب. قد آنها دقیقاً به یک اندازه بود و دوستان خیلی خوبی برای هم بودند. یک روز آنها تصمیم گرفتند وزنشان را اندازه بگیرند و ببینند کدامیک از آنها سنگینتر است.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: جشن تولد اسب پیر
یک روز، گوسفند کوچولویی از درِ خانهی اسب پیر عبور میکرد. او را دید که دارد تنهی درختی را میجود. با تعجب جلو رفت و از او پرسید: - «آقا اسبه، شما چطور درخت میخورید؟!»
بخوانید