روزی روزگاری، استاد کفاشی با همسرش زندگی میکرد. این پیرمرد و پیرزن، خیلی مهربان بودند. استاد کفاش کفشهای خوبی میدوخت و پول زیادی به دست میآورد، اما پولدار و ثروتمند نبود.
بخوانیددنیای کودکان
قصه مصور کودکانه: سگِ عجیبِ دهکده || با حیوانات مهربان باشیم
روزی روزگاری در زمانهای خیلی قدیم، تولهسگ کوچولویی بود به اسم «پوچی» که با فقر و سختی زندگی میکرد. بعضی وقتها سه روز میگذشت و پوچی چیزی برای خوردن پیدا نمیکرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: زمستان زیر آب های دریاچه || با صدای مریم نشیبا
ماهیهای زیر دریاچه هر روز از نوری که از خورشید به زیر آب میتابید لذت میبردند و بازی میکردند. اما زمستان از راه رسید.
بخوانیدقصه مصور کودکانه: نیموجبی به پایتخت میرود
روزی روزگاری، پیرمرد و پیرزنی در دهکدهای کوچک و زیبا زندگی میکردند. آنها فرزندی نداشتند و برای همین، هرروز و شب دعا میکردند و از خدا میخواستند که به آنها فرزندی هدیه کند.
بخوانیدقصه کودکانه: شوخی سیزده به در
سیزده به در روزی است که ما با مردم شوخی میکنیم. پُل از اینکه میتواند در این روز با مردم شوخی کند خیلی خوشحال است.
بخوانید
ایپابفا: دنیای کودکی قصه های صوتی کودکان، داستان و بیشتر