همهجا ساکت بود، برف آمده بود و بیشتر حیوانها توی لانههایشان خوابیده بودند. تنها صدایی که شنیده میشد صدای قارقار کلاغها بود. کلاغها دورهم جمع شده بودند تا باهم به دنبال غذا بروند.
بخوانیدقصه های کودکانه
قصه کودکانه شب: بازی های زمستانی / مواظب باشید روی برف لیز نخورید
از شب قبل داشت برف میبارید و همهجا پر از برف بود. بچهها با خوشحالی به مدرسه رفتند. آقای معلم گفت: اگر بچههای خوبی باشید میتوانید بعد از کلاس به حیاط بروید و برفبازی کنید.
بخوانیدقصه کودکانه شب: جیرجیرک و مورچه / از امروز به فکر فردا باش
در جنگلی زیبا و سرسبز یک جیرجیرک و یک مورچه در کنار هم خانه داشتند. آنها همسایه بودند. تابستان که هوا خوب بود و آفتاب روی شاخههای درختها میتابید، جیرجیرک روی شاخهها مینشست و آواز میخواند
بخوانیدقصه کودکانه شب: بز زنگوله پا / شنگول و منگول و حبه ی انگور
روزی روزگاری بزی با هفت بزغالهاش در جنگلی سرسبز زندگی میکرد. بز مجبور بود روزها برای خرید و تهیهی غذای بزغالههایش، از خانه بیرون برود.
بخوانیدقصه کودکانه شب: بهزودی بهار از راه میرسد
اگر فصل زمستان، ساکت و غمگین به نظر میرسد به خاطر این است که در زمستان گُل کمی وجود دارد. این گلها هستند که باعث زیبایی طبیعت میشوند. در زمستان خبری از گلهای مینا و نسترن نیست.
بخوانید