تبلیغات لیماژ بهمن 1402
داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 1

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ

کتاب داستان کودکانه

بره کوچولو در

ماجراجویی بزرگ

نویسنده: کریستوفر گیسی
مترجم: مریم عزیزی

به نام خدا

بره کوچولو هر چیزی را که می‌دید، به آن علاقه‌مند می‌شد. او درباره‌ی پروانه‌های دشت کنجکاو بود. او می‌خواست بداند چرا پرندگان جیک‌جیک می‌کنند و مخصوصاً می‌خواست دنیای خارج از حصاری که در آن زندگی می‌کرد را بشناسد.

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 2

یک روز، وقتی‌که کسی متوجهش نبود، از کنار مادرش فرار کرد و از زیر حصار گذشت. ولی نمی‌دانست که کبوتری به نام پِرسی، او را نگاه می‌کند! پرسی، بره کوچولو را از وقتی‌که بچه‌ی کوچکی بود می‌شناخت، بنابراین تصمیم گرفت تا ببیند دوست کوچکش مشغول به چه‌کاری است.

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 3

بره کوچولو با خوش‌حالی از دره پایین رفت تا این‌که به جویباری رسید. آب جویبار به‌آرامی جریان داشت. او ابتدا دستش را داخل آب کرد و سپس داخل آب رفت و مشغول آب‌بازی شد. در آن هنگام خانواده‌ی اردک از کنارش گذشتند. بره کوچولو به آن‌ها گفت: «چقدر آب‌بازی مزه می‌ده. چقدر شما باهوشین. من مثل شما نمی‌تونم روی آب بنشینم و شنا کنم!»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 4

اردک‌ها به او جواب دادند: «قات قات»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 5

درست در بالای سر بره کوچولو، پرسی بود که او را از دره دنبال کرده بود. پرسی پیش خود گفت: «بهتره که مواظب این کوچولو باشم!»

نور خورشید بر روی برگ‌های درختان جنگلی که در آن نزدیکی قرار داشت، می‌درخشید. بره کوچولو با خود فکر کرد: «تابه‌حال جنگلی رو ندیده بودم. نمی‌دونم اگه اونجا برم چه کسی رو پیدا می‌کنم.»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 6

در آن هنگام صدای بلندِ بال زدن پرنده‌ای آمد. بره کوچولو به بالای سرش نگاه کرد و گفت: «سلام، جغده! چقدر جالبه که تو بالای یه درخت زندگی می‌کنی و من در یه دشت توی مزرعه زندگی می‌کنم. لطفاً هر چند وقتی به دیدنم بیا!»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 7

جغد پاسخ داد: «هو، هو، هو»

پرسی بالای درختِ جغده چرخید و گفت: «بره کوچولو داره یه عالمه دوست‌های جدید پیدا می‌کنه، ولی داره از خونه خیلی دور می‌شه.»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 8

بره کوچولو از جنگل بیرون آمد، ناگهان با دیدن دو موش در جلوی خود از جایش پرید. بره کوچولو خندید و گفت: «شما دم‌های بلند و نرمی دارید. ولی دم من کوتاه و پشمالویه! چقدر همه‌ی ما با هم‌دیگه فرق داریم!»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 9

بره کوچولو در ماجراجویی بزرگش چیزهای زیادی را یاد گرفته بود، ولی حالا دیگر خسته شده و می‌خواست به آغوش مادرش برگردد؛ اما نمی‌دانست چگونه باید به خانه برگردد؟ پرسی می‌خواست فرود بیاید و به بره کوچولو راه خانه را نشان دهد ولی صدای بع بعی را شنید: «دلم می‌خواد دوباره دوستای جدیدم رو ببینم، اون وقت راه خونه رو پیدا می‌کنم!»

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 10

بنابراین بره کوچولو برگشت و در طول مسیر دوید تا به خانه‌ی موش‌ها رسید و گفت: «سلام موشا. دوباره منم!» سپس به داخل جنگل دوید و دوستش جغد را صدا کرد. بعد به‌سرعت به‌طرف جویبار رفت، جایی که داخل آب رفته بود و گفت: «اردک‌ها تا دفعه‌ی دیگه خداحافظ.» آن‌وقت به‌سرعت صحیح و سالم به مزرعه برگشت.

داستان کودکانه: بره کوچولو در ماجراجویی بزرگ 11

وقتی‌که مامان می‌خواست به دنبال بره کوچولو بگردد، دید بره کوچولو در آغوشش است. پرسی که در بالای حصار نشسته بود، بره کوچولو را ازآنجا نگاه کرد، بغ‌بغو کرد و گفت: «عجب کوچولوی باهوش و ماجراجویی. بره کوچولو خودش به‌تنهایی تونست راه خونه رو پیدا کنه!»

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=28233

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *