من نخستین بار او را در پیره دیدم. به بندر رفته بودم تا به عزم رفتن به «کرِت» به کشتی بنشینم. سپیده در کار برآمدن بود. باران میبارید. باد خشک و گرمی بهشدت میوزید و شتک امواج تا به آن قهوهخانه کوچک میرسید.
بخوانیدبایگانی/آرشیو ماهانه: اکتبر 2019
داغ ننگ: جملات آغازین رمان داغ ننگ نوشته ناتانیل هاثورن نویسنده آمریکایی
گروهی از مردان که ریش داشتند با لباسهای تیره وغم انگیز و کلاههای نوک تیز خاکستری رنگ، با جمعی از زنان درهم آمیخته بودند. بعضی از زنان روسری بر سر داشتند و برخی سربرهنه بودند.
بخوانیدمینوتوس مشاور نرون: جملات آغازین رمان مینوتوس مشاور نرون نوشته میکا والتاری نویسنده فنلاندی
من هفتساله بودم که باربوس جان مرا نجات داد. باربوس، همان ناقلای کهنه سرباز. خوب به یاد میآورم که چه گونه پرستار پیر خود سوفرونیا را فریب دادم و واداشتم که بگذارد من به کرانه رود اورونتس بروم.
بخوانیدهابیت: جملات آغازین رمان هابیت نوشته جِی آر آر تالکین نویسنده انگلیسی
روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی میکرد؛ نه از آن سوراخهای کثیف و نمور که پر از دُم کِرم است و بوی لجن میدهد و باز نه از آن سوراخهای خشکوخالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمیشود؛
بخوانیدزَهیر: جملات آغازین رمان زهیر نوشته پائولو کوئلیو نویسنده برزیلی
نام زن، اِستِر بود. خبرنگار جنگی، تازه از عراق برگشته بود که هرلحظه ممکن بود به آن حمله کنند. سیساله، متأهل، بدون فرزند. مرد، ناشناس بود، تقریباً ۲۳ تا ۲۵ ساله، با پوست گندمی، چهرهی مغولی.
بخوانید