تبلیغات لیماژ بهمن 1402
گلچین زیباترین شعرهای «نجمه زارع» 1

گلچین زیباترین شعرهای «نجمه زارع»

گلچین زیباترین شعرهای «نجمه زارع»

 

دیدمت چشم تو جا در چشم‌های من گرفت

دیدمت چشم تو جا در چشم‌های من گرفت

آتشــی یک‌لحظه آمد در دلـــم دامن گرفت

آن‌قدر بی‌اختیار این اتفــاق افتاد کـــه

این گناه تازه‌ی من را خدا گردن گرفت

در دلم چیزی فرومی‌ریزد آیا عشق نیست

این کــــه در اندام من امـــروز باریدن گرفت؟

من که هستم؟ او که نامش را نمی‌دانست و بعد-

رفت زیــر سایه‌ی یک “مرد” و نـــــام “زن” گرفت

روزهای تیره‌وتاری کـــه با خود داشتم

با تو اکنون معنی آینده‌ای روشن گرفت

زنده‌ام تا در تنم هرم نفس‌های تو هست

مرگ می‌داند: فقـط باید تـو را از من گرفت

***

خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه

خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاري از گناه

هرلحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تو نهـــاده شود باري از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم…

گفتی تو هم چه ذهنیتی داري از گناه !

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجبــاری، از گناه

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک‌عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه

دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه

***

نروید آی! به چشمان شما محتاجم

نروید آی! به چشمان شما محتاجم
تک و تنها نگذارید مرا محتاجم

اگر از چشم شما دور شوم می‌میرم
مثل هر آدم خاکی، به هوا محتاجم

دل به دریا نزنید این همه، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم

عابرانی که گذشتید ز غم! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم

دل حیران من… انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبله‌نما محتاجم

قصه‌ها یک‌سره تکراری و مانند هم‌اند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم

گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم

باز هم آخر هفته است دلِ شاعر من
یک غزل گفت ولی من به سه تا محتاجم

***

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را

به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را

که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را

بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم

فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را

به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!

تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را

دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!

چرا باید چنین باشد؟… نمی‌فهمم سبب‌ها را

بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم

که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را

غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر

برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را
*** دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها

می‌شوم بـی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها

تا چـه پیش آید برای من! نمی‌دانم هنوز…

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها

غیرمعمولی است رفتار من و شک کرده است

ـ چند روزی می‌شود ـ مادر بــه خیلـی چیزها

نامـــه‌هایت، عکس‌هــایت، خاطرات کهنه‌ات

می‌زنند این‌جا به روحم ضربه، خیلی چیزها

هیچ حرفی نیست، دارم کم‌کم عادت می‌کنم

من بـــه این افکار زجرآور… بـــه خیلـی چیزها

می‌روم هرچند بعد از تو برایم هیچ‌چیز…

بعدِ من اما تـــو راحت‌تر به خیلی چیزها

***

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

نخواست او به منِ خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر

بـــه راحتی کسی از راه نـاگهان برسد،…

رها کنی برود از دلت جــدا باشد

به آن کـــه دوست‌ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند

خبر بـــه دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خـویش را بخوري

که هق! هق!… تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند کــه… نه! نفرین نمی‌کنم… نکند

به او که عاشق او بوده‌ام زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود

خدا کند کــه فقط زود آن زمان برسد

***

شعر عاشقانه

فضای خانه که از خنده‌های ما گرم است
چه عاشقانه نفس می‌کشم!، هوا گرم است

دوباره «دیده‌امت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیده‌ام ترا» گرم است

بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جمله‌ی شما گرم است

بیا گناه کنیم عشق را… نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است

من و تو اهل بهشتیم اگرچه می‌گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است

به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه می‌گویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است

***

شهر عشق

تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی
داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی

هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی
با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی

این عابران که می‌گذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی

تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی

باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی

***

بگــو بـــه دفتــر تاریــــخ تا سیاه کند

بده بـــه دست من این بار بیستونها را

که این چنین به تو ثابت کنم جنونها را

بگـــو بـــه دفتـــر تاریــــخ تا سیاه کند

به نام ما همه‌ی سطرها، ستون‌ها را

عبور کم کن از این کوچه‌ها که می‌ترسم

بسـازی  از  دل  مـــردم  کلکسیونها  را

منم کـــه گاه به ترک تـو سخت مجبورم

تویی که دوری تو شیشه کرده خونها را

میان جاده بدون تو خوب می‌فهمم

نوشته‌های غــــم انگیز کامیونها را!

***

خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه …

 خود را اگرچه سخت نگه داري از گناه

گاهی شرایطی است که ناچاري از گناه

هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه

بر دوش تو نهاده شود باري از گناه

گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم…

گفتی تو هم چه ذهنیتی داري از گناه !

سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم

از این نفس کشیدن اجبــاری، از گناه

بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق

یک عمر ریخت بــر سرم آواری از گناه

دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند

باید دوباره زاده شوم عاری از گنـاه

***نوشته‌ام به دلم شعرهای غیرمجاز

نوشته‌ام بـه دلم شعرهـــای غیرمجاز

که دوست دارمت ای آشنای غیرمجاز

هوا بد است، بِکِش شیشه‌ی حسادت را

کــه دور باشد از این‌جا هـــوای غیرمجاز

بــه کوچـــه  پا  نگذاریم  تا نفرمایند:

جدا شوند ز هم این دو تای غیرمجاز

دل است، من به تو تجویز می‌کنم ـ دیگر

مبـــاد پُک بزنــی بر دوای غیر مجاز!

ترا نگاه کنم هرچه روز تعطیل است

مرا ببر بـه همین سینمای غیرمجاز

تو ـ صحنه‌های رمانتیک و جمله‌های قشنگ

که حفظ کرده‌ای از فیلم‌های  غیرمجــاز

زبان به کام بگیر و شبیه مردم باش

مباد دم بزنــی از خدای غیرمجاز!

***

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا

باران و چتـــر و شال و شنل بود و ما دو تا…

جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

وقتـــی نگاه من بــه تو افتاد، سرنوشت

تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

افتــاد روی میـــز ورق‌هــــای سرنوشت

فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

کم‌کم زمانه داشت به هــم می‌رساندمان

در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

تا آفتاب زد  همـــه جـــا تــــار شد برام

دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

از خواب می‌پریم کـه این ماجرا فقط

یک آرزوی مانده به دل بود و ما دو تا

___________________



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=17084

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *