تبلیغات لیماژ بهمن 1402
قصه-کودکانه-گرگی-که-اواز-می-خواند

قصه کودکانه: گرگی که آواز می‌خواند || گوسفند زرنگ و گرگ نادان

قصه کودکانه

گرگی که آواز می‌خواند

نویسنده: بوریس لاخودر
نقاش: ژنادی کالینووسکی
مترجم: رفیع غفار زادگان

به نام خدا

یکی بود یکی نبود. گرگ خاکستری درنده‌ای در جنگلی زندگی می‌کرد. زندگی گرگ بدون دردسر می‌گذشت؛ اما همسایه‌هایش از دست او آرامش نداشتند. البته نه‌فقط به این خاطر که گرگ مانند راهزن‌ها عمل می‌کرد و خوب و بد را از هم تشخیص نمی‌داد. بلکه کار وحشتناک دیگری هم می‌کرد: «او زوزه می‌کشید.»

قصه کودکانه: گرگی که آواز می‌خواند || گوسفند زرنگ و گرگ نادان 1

سایر گرگ‌ها فقط وقتی گرسنه‌شان می‌شد، زوزه می‌کشیدند؛ اما این راهزن پشمالو و پیر، اگر هوس می‌کرد، بره‌ای شکار کند و با آن شکم صاحب‌مرده‌اش را سیر کند، شروع می‌کرد به زوزه کشیدن.

او، تنها آوازی که بلد بود، این بود:

«می کشمتو… و… و… ن. عو و و و…»
«می خورمتو… و… و… ن. عو و و…»

زوزه او آن‌قدر وحشتناک بود که تمام حیوانات جنگل گوش‌هایشان را می‌گرفتند تا صدایش را نشنوند؛ اما گرگ از صدای خودش کیف می‌کرد. لحظه‌ای نفسش را در سینه حبس می‌کرد و دوباره زوزۀ همیشگی‌اش را سر می‌داد:

«عووو… می‌کشمتو… و… و… ن.»

او تمام شب را زوزه می‌کشید. زوزه می‌کشید و زوزه می‌کشید. تا اینکه نزدیک‌های صبح به خواب می‌رفت. فقط در این موقع بود که صدای زوزه‌های او قطع می‌شد.

او می‌خواست تمام روز را بخوابد؛ اما خورشید که طلوع می‌کرد، با اشعۀ گرمش بینی او را قلقلک می‌داد و خواب را برایش حرام می‌کرد.

یک روز صبح، خورشید با اشعه‌اش بینی گرگ خاکستری را قلقلک می‌داد، اما او چنان خواب‌آلود بود که خیال کرد پشه‌ای دوروبر پوزه‌اش پرواز می‌کند. سعی کرد پشه را گاز بگیرد! ولی فقط دندان‌هایش محکم به هم خوردند… برای دومین بار این کار را تکرار کرد؛ اما باز چیزی نبود. دفعه سوم… این بار زبان خودش را چنان گاز گرفت که خواب از کله‌اش پرید. در همین لحظه خانم روباه که مرغ چاق‌وچله‌ای را به دندان گرفته بود ازآنجا می‌گذشت.

خانم روباه گفت: «هی، گرگ خاکستری. چقدر می‌خوابی! آن پایین یک گله گوسفند بدون چوپان و سگ در حال چرا هستند و تو اینجا خروپف راه انداخته‌ای! زود باش، عجله کن!»

خواب از چشم‌های گرگ خاکستری پرید. غرولند کنان گفت: «راست می‌گویی؟»

بعد با خودش فکر کرد: «چرا دروغ بگوید؟ حتماً چیزی می‌داند.»

بعد مثل باد به طرفی که خانم روباه نشان داده بود، دوید.

قصه کودکانه: گرگی که آواز می‌خواند || گوسفند زرنگ و گرگ نادان 2

گوسفندها وقتی گرگ را دیدند، از ترس به لرزه افتادند. گوسفندهای بیچاره بی‌آنکه صدایی ازشان دربیاید، در انتظار لت‌وپار شدن ماندند.

گرگ خاکستری که آب از لب‌ولوچه‌اش راه افتاده بود، غرید: «آها! حالا همه‌تان را یک‌لقمۀ چپ می‌کنم!»

و خواست به گله بزند. ناگهان گوسفندی از گله بیرون آمد، به آقا گرگه تعظیمی کرد و گفت: «قربان! شما هر وقت که میل داشتید می‌توانید ما را بخورید؛ اما ما از شما متشکر خواهیم بود اگر…»

گرگ غرولند کنان گفت: «متشکر؟… برای چی از من متشکر خواهید بود؟»

گوسفند گفت: «می‌دانید قربان؛ راستش وقتی آواز می‌خوانیم کسی نیست ما را رهبری کند. هیچ‌کس قبول نمی‌کند. باوجوداین ما آواز خواندن را خیلی دوست داریم. البته قبلاً یک قوچ که صدایش تقریباً به‌اندازۀ صدای شما بَم بود، رهبری ما را به عهده داشت، اما حالا او کنار کشیده است. آیا شما نمی‌خواهید رهبری گروه کُر ما را بر عهده بگیرید؟ البته می‌توانید بعدازآن ما را بخورید. فکر نمی‌کنم برایتان اشکالی داشته باشد. شما موسیقیدان مشهوری هستید! ما هر شب برای اینکه آواز شما را بشنویم، چشم روی‌هم نمی‌گذاریم!»

گرگ خاکستری که حسابی از حرف‌های گوسفند مغرور شده بود، گفت: «واقعاً شما شب‌ها نمی‌خوابید؟»

گوسفند جواب داد: «چگونه می‌توانیم به خواب فکر کنیم، قربان! بدون هیچ چشمداشتی می‌گویم. ما واقعاً تا صدای شما را نشنویم خوابمان نمی‌برد!»

گرگ خاکستری گفت: «هوم! قبول می‌کنم… توجه کنید، هر طوری که می‌خوانم شما هم بخوانید.»

گرگ خاکستری از تنۀ بریده‌شدۀ درختی بالا رفت و آواز همیشگی‌اش را سر داد:

«می‌کشمتو… و… و… ن… عوووو. می‌خورمتو. و. و… ن… عوووو»

و گوسفندها دسته‌جمعی جواب دادند: «ب … ب … بدبخت شدیم… م … ما کو… م … م … ک.»

گرگ خاکستری داد زد: «اشتباه است، خیلی تودماغی می‌خوانید. کمی بم‌تر بخوانید!»

و دوباره خودش خواند: «عوووو… عوووو…»

و گوسفندها خواندند: «ب … ب … بع… م … مع…»

صدای گوسفندها چنان در دهکده پیچید که به‌زودی تمام مردم ده و سگ‌ها به‌طرف چراگاه سرازیر شدند و این پایان عمر گرگی بود که آواز می‌خواند.

قصه کودکانه: گرگی که آواز می‌خواند || گوسفند زرنگ و گرگ نادان 3

the-end-98-epubfa.ir



لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=27603

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *