تبلیغات لیماژ بهمن 1402
مهمانی خرگوش ها

قصه کودکانه «مهمانی خرگوش‌ها» _ بچه باید باادب باشه!

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

مهمانی خرگوش‌ها
داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

مترجم: موسی نباتی-نعمتی
چاپ اول: 1352
انتشارات بامداد
تایپ، بازخوانی، بهینه‌سازی تصاویر و تنظيم آنلاين: آرشیو قصه و داستان ايپابفا

به نام خدا

پاپ و پوپی و پولی بچه‌های آقا خرگوشه و خانم خرگوشه می‌باشند. آقا خرگوشه و خانمش از بچه‌های خود خیلی خیلی راضی هستند.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

هرروز صبح، بچه‌ها برای بازی به صحرا می‌روند. توپ‌بازی می‌کنند، دنبال پروانه‌های رنگارنگ می‌دوند و روی چمن‌های نرم پشتک می‌زنند. قبل از ظهر بچه‌ها به خانه برمی‌گردند تا ماما دلش شور نزند.

يك روز خانم خرگوشه که فکر خوبی به سرش آمده بود نزد بچه‌ها آمد و گفت:

– «بچه‌های من! چون شما هر سه، بچه‌های خوبی هستید، من می‌خواهم برای شما يك مهمانی بدهم و دوستان جنگل را دعوت کنم.»

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

بچه‌ها خیلی خوشحال شدند. قرار شد پاپ و پوپی دعوت‌نامه‌ها را بدهند و پولی در خانه به مامان کمک کند.

– «تق… تق… تق! آقای جغد منزل تشریف دارند؟»

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

آقای جغد که در تنه‌ی يك درخت بزرگ خانه داشت سرش را بیرون آورد.

پوپی گفت:

– «بفرمائید آقای جغد! این دعوت‌نامه مال شما است.»

در کنار جنگل، رودخانه‌ی کوچکی، روی سنگ‌های قل‌قلی روان بود و آهنگ قشنگی داشت. پاپ و پوپی به سوراخ کوچکی می‌رسند. يك پوزه نازك با سبیل‌های دراز از سوراخ بیرون می‌آید.

این آقاموشه است.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

آقاموشه درحالی‌که عینکی به دست دارد می‌گوید:

– «سلام دوستان. تازه چه خبر؟»

پاپ جواب می‌دهد:

– «ما يك ميهمانی داریم. این هم دعوت‌نامه‌ی تو است.»

در این موقع جوجه‌تیغی از دور پیدا می‌شود.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

پوپی می‌گوید:

– «سلام آقای جوجه‌تیغی. بفرمائید این دعوت‌نامه هم مال شماست.»

شاهزاده خانم آهو، با اندام قشنگ و چشم‌های ناز قهوه‌ای خود روی علف‌های جنگل دراز کشیده بود و استراحت می‌کرد. پاپ با ادب جلو می‌رود و با احترام زیاد، يك دعوت‌نامه را هم به شاهزاده خانم می‌دهد. پوپی و پاپ بعدازاینکه تمام دعوت‌نامه‌ها را پخش می‌کنند فوراً به خانه برمی‌گردند.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

سه روز بعد که آفتاب قشنگی در جنگل می‌درخشید، مامان خرگوش‌ها سفره‌ی سفید و بزرگی روی علف‌ها پهن کرد و در آن شیرینی‌های خوشمزه، فندق، قارچ، عسل و مربا، نان و پنیر، هویج رنده کرده، شیر و دو دسته هم علف خوشبو گذاشت.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

میهمانی شروع می‌شود. آقا جغده، خیلی سنگین، با يك كروات سبز و یک عينك درشت وارد می‌شود و پشت سر او خانم سنجاب با دم بزرگ و قشنگش.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

چند دقیقه بعد شاهزاده آهو، درحالی‌که با دست بند و گوشواره و گردنبند مروارید خود را زینت داده بود، وارد شد. آقا خرگوشه جلو رفت و دست شاهزاده خانم را بوسید و گفت:

– «سلام شاهزاده خانم! ما خیلی خوشحال هستیم که شما دعوت ما را پذیرفتید.»

و بعد با احترام او را به سر سفره دعوت کرد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

به‌زودی ساکنان مزرعه هم آمدند. آقای جوجه‌تیغی با خانم خرگوش دست می‌دهد و احوالپرسی می‌کند. آقا موشه هم دستی به سبیل‌های بلندش می‌کشد و زیرچشمی به شیرینی‌های خوشمزه نگاه می‌کند. مخملك خانم هم با دستکش‌های زرد و کیف قشنگش وارد می‌شود.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

میهمان‌ها با خوشحالی شروع به خوردن خوراکی‌های خوشمزه می‌کنند. بچه خرگوش‌ها که لباس‌های نو به تن کرده‌اند از میهمان‌ها پذیرائی می‌کنند. خانم سنجاب مشغول شکستن فندق و خوردن هویج‌های رنده شده است و آقای جغد هم تند تند لیموناد و شیرینی می‌خورد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

در این موقع سروصدای زیادی همه را متوجّه بالای درخت کرد. این سروصدا از زاغ جیغ‌جیغو بود که به میهمانی دعوتش نکرده بودند.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

آقا جغده گفت:

– «آهای کلاغ‌سیاه! آن‌قدر از آن بالا داد نزن. اگر دزدهای جنگل خبردار شوند می‌آیند و ما را غارت می‌کنند.»

آقای جغد اشتباه نکرده بود. به‌زودی صدای پاهای سنگینی همراه هیاهوی بسیار به گوش رسید.

ناگهان علف‌ها کنار رفت و يك گراز بزرگ از میان آن بیرون آمد و به وسط سفره جست. مامان خرگوش‌ها از اینکه آقای گراز چند ظرف را شکست خیلی ناراحت شد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

پولی گفت:

– «آه چه مرد بی‌ادب و پررویی!»

آقای گراز خوراکی‌ها را لگد می‌کرد. مامان خرگوش‌ها که خانم باهوشی بود دست‌پاچه نشد و شیشه‌ی عسل را به آقای گراز داد. گزار با خوشحالی پوزه‌اش را توی شیشه‌ی عسل کرد؛ اما چون پوزه‌اش بزرگ بود توی ظرف عسل گیر کرد. آقا گراز هر کاری کرد نتوانست پوزه‌اش را بیرون بیاورد. به‌ناچار درحالی‌که شیشه عسل به پوزه‌اش آویزان بود ازآنجا فرار کرد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

آمدن آقای گراز همه‌ی میهمانان را ناراحت کرده بود و هرکدام به گوشه‌ای رفته بودند. در این موقع آقا روباهه که بوی نان و پنیر خوشمزه به دماغش رسیده بود از فرصت استفاده کرد و آهسته‌آهسته جلو آمد تا نان و پنیرها را بخورد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

همین‌طور که آقا روباهه تند و تند مشغول خوردن نان و پنیر بود آقا موشه فکر خوبی به مغزش رسید. پرید و ظرف فلفل را روی پوزه آقا روباهه خالی کرد. آقا روباهه شروع کرد به عطسه کردن و چشم‌هایش پر از اشک شد. بیچاره چاره‌ای نداشت جز اینکه پا به فرار بگذارد.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

میهمانی دوباره شروع شد. همه، لیوان‌های شربت را برداشته و از زاغ هم دعوت می‌کنند که پیش آن‌ها بیاید و هر چه می‌خواهد بخورد. زاغ از اینکه با سروصدایش باعث ناراحتی آن‌ها شده بود معذرت خواست و قول داد که دیگر بی‌جهت، سروصدا راه نیندازد و میهمانی دوستان جنگل را به هم نزند.

قصه کودکانه مهمانی خرگوش‌ها-داستان‌های مصوّر رنگی برای کودکان-ارشیو قصه ایپابفا

آن‌وقت همگی لیوان‌های شربت را سر کشیدند. آن روز برای همه‌ی دوستان جنگل يك روز فراموش‌نشدنی و خوب خوب خوبی بود.

پایان

کتاب قصه « مهمانی خرگوش‌ها» توسط آرشیو قصه و داستان ايپابفا از روي نسخه اسکن چاپ 1352 ، تايپ، بازخوانی و تنظيم شده است.


لینک کوتاه مطلب : https://www.epubfa.ir/?p=15007

***

  •  

***

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *